سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایتی از «تبعید» رهبر انقلاب به ایرانشهر/ آن تبعیدی که «ناجی» تبعیدگاه شد!

 28 آذر سال 1356 شمسی، آیت‌الله خامنه‌ای به ایرانشهر تبعید شدند؛ پس از 6 بار دستگیری، «تبعید» به‌نظر ساواک مجازاتی بزرگ بود، ولی به‌خواست خدا «سفر» بود و «سیر آفاق و انفس» بود و خاطره‌ساز شد و مایه ‌خیر هم شد برای ایرانشهری‌ها.

روایتی از «تبعید» رهبر انقلاب به ایرانشهر/ آن تبعیدی که «ناجی» تبعیدگاه شد!

همین دیروز| گروه تاریخ خبرگزاری فارس ـ امین رحیمی: واقعه تبعید رهبر انقلاب به ایرانشهر در سیستان‌ و بلوچستان روایت‌هایی دلنشین دارد. ماجرا به‌روایت ایشان در کتاب «خون‌ دلی که لعل شد» این‌طوری شروع شد: «مرا به مرکز ساواک مشهد بردند، در یک زیرزمین جا دادند، به من اطلاع دادند که تبعیدگاهم ایرانشهر است. پس از آن به طرف زاهدان و بعد ایرانشهر حرکت کردیم. پس از آن که به این شهر رسیدیم در مقر پلیس از من تعهد گرفتند که شهر را ترک نکنم و هر روز برای امضاء به مرکز پلیس بروم. یکه‌ و‌ تنها از آنجا بیرون رفتم و سراغ مسجدی را گرفتم. مرا به مسجد «آل رسول» راهنمایی کردند... یکی از نخستین کارهای من در ایرانشهر احیاء مسجد «آل رسول» بود چون به حالت تعطیل درآمده بود. علت این مشکل این بود که بانی مسجد در شهر اقامت نداشت بلکه دهه محرم هر سال می‌آمد روضه برپا می‌کرد و برمی گشت. به‌تدریج روابط خوبی با علمای اهل سنت پیدا کردیم». 

بعدها در تیرماه سال 1357 شمسی یک اتفاق مهم نیز افتاد؛ «پس از نماز مغرب دیدم سیل شهر را فرا گرفته و آب بالا آمده تا جایی که به ایوان مسجد هم رسیده. جریان سیل دو سه ساعت ادامه داشت. در این مدت صدای آوار خانه‌ها را یکی پس از دیگری می شنیدیم، همه‌چیز وحشتناک بود... قبلا این مطلب را شنیده بودم که برای رفع چنین خطر فراگیری می‌توان به تربت سیدالشهدا (ع) به اذن خدای متعال توسل جست. قطعه‌ای از تربت که خدا به برکت وجود ریحانه پیامبر (ص) بدان شرافت بخشیده در جیبم داشتم، آن را از جیب بیرون آوردم و به خدا توکل کردم و آن را در میان امواج پرتلاطم سیل پرتاب کردم. لحظاتی نگذشت که به لطف و فضل خدا سیل بند آمد».

عکسی از آیت‌الله خامنه‌ای در تبعید به همراه اهالی ایرانشهر

برکتِ حضورِ تبعیدی‌ها!

این اتفاق سیل، خیر هم در پیش داشت به‌سبب حضور آیت‌الله خامنه‌ای در ایرانشهر و رهبر انقلاب چنین روایت کرده‌اند: «پس از آن کمیته‌ای برای کمک به سیل‌زدگان تشکیل دادیم... به شهر برگشتیم و در کمیته‌ نجات و امدادی که تشکیل داده بودیم، مستقر شدیم. خبر دادند که هشتاد درصد خانه‌های شهر ویران شده و تمام خانه‌هایی را هم که ویران نشده، آب فراگرفته است... ناگهان به ذهنم رسید مردم شهر از دیروز تاکنون غذایی نخورده‌اند و گرسنه‌اند، نانواها به علت سیل نانوایی را بسته و آب وارد مغازه‌ها شده بود... به اداره پست رفتم به آقای کفعمی در زاهدان، عالم بزرگ معروف استان سیستان‌و‌بلوچستان تلفن زدم و از ابعاد فاجعه با او صحبت کردم و گفتم ما نان و خرما و اگر بشود پنیر هرچه زودتر به هراندازه که بتوانید، نیاز داریم. از او خواستم با آقای صدوقی در یزد و با مشهد و تهران نیز تماس بگیرد و به همه اطلاع دهد که ما به غذا نیاز داریم...

دو سه ساعت بیشتر طول نکشید که یک کامیون بزرگ پر از نان و خرما و هندوانه و پنیر رسید. بلندگوی مسجد را با تلاوت قرآن باز کردیم و بعد اعلام کردیم که مسجد آل‌ رسول مرکز کمک به مردم و رساندن غذا برای نجات مردم است... در هر حال کار ما در ایرانشهر 50 روز ادامه داشت. به دیدار مردم در خانه‌ها و آلونک‌ها و چادرها می‌رفتیم و تعداد افراد خانواده‌ها را آمار می‌گرفتیم... توزیع را براساس آمارهایی که نوشته بودیم، قراردادیم. برگه‌هایی برای کوپن خواربار تهیه کردیم و هر خانواده طبق برگه کوپن سهمیه دریافت می‌کرد... در پایان 50 روز امدادرسانی پس از برطرف کردن آثار سیل تا جایی که می‌توانستیم جشن بزرگی برپا کردیم».

عکسی دیگر از رهبر انقلاب در زمان تبعید

در کنار آیت‌الله خامنه‌ای گروهی از روحانیون تبعیدی نیز بودند و برای کمک به مردم آستین بالا زدند و ناجی محرومان شدند و نتیجه این شد که ساواک گزارش داد: روحانیون تبعیدی مقیم ایرانشهر به سرپرستی [آیت‌الله] سید علی حسینی خامنه‌ای ضمن تماس با اهالی شهرستان‌هایی نظیر یزد و زاهدان، آرد، برنج، نان و غیره تهیه و با در اختیار گذاردن حواله‌ای به شرح «مسجد آل رسول ـ گروه امدادی علمای اسلامی، سید علی خامنه‌ای»، مواد مزبور را بین سیل‌زدگان توزیع می‌نمایند.

سندی از ساواک که از امدادرسانی آیت‌الله خامنه‌ای به مردم سیل‌زده ایرانشهر خبر می‌دهد

احساس غربت نکردم...

دوران تبعید رهبر انقلاب آن‌قدرها که ساواک می‌خواست، طولانی نشد؛ چون سال 1357 بود. به‌عنوان حُسن‌ختامِ ماجراهای ایرانشهر این سخنان رهبر انقلاب را بخوانید که سال 1381 در جمع ایرانشهری‌ها فرمودند: «شهر عزیز ایرانشهر برای من نقطه درخشنده‌ای در خاطرات گذشته است. مردم و جوانان این شهر در این فصل خاطره تاریخی من، هر کدام نقشی و جایی دارند. اگرچه هرکسی در دوری از خانه و زندگی خود احساس غربت می‌کند اما من در سال 56 و 57 در ایرانشهر احساس غربت نکردم... دل‌های گرم مردم و محبت‌های جوشان آنها توانست در آن مدتی که من و بقیه دوستان تبعیدی در این شهر بودیم یک پیوند مستحکمی به‌وجود آورد. من همیشه به دوستان گفته‌ام، ایرانشهر را از خود و خود را از ایرانشهر می‌دانم».

«موزه قرآن و عترت» در بیت محل سکونت آیت‌الله خامنه‌ای در ایرانشهر

در این ویدئو تصاویری از حضور و امدادرسانی رهبر انقلاب در مناطق سیل‌زده ایرانشهر در سال 1357 را ببینید:

 

 




تاریخ : یکشنبه 100/9/28 | 10:46 عصر | نویسنده : مرتضی | نظر

شهید «محمد مفتح» و ایده‌ بزرگش برای زندگی/ نقشه‌ای که آن بی‌سواد برای مفتح کشید!

 27 آذر سال 1358 شمسی، «محمد مفتح» شهید شد. مردی بود که یک ایده بزرگ برای «زندگی» داشت؛ می‌گفت علم بدون دین و دانش بدون اخلاق به درد نمی‌خورد و برای همین اندیشه بلند، پاداشی گرفت که یک گلوله بود و «زندگی جاوید» بود.

شهید «محمد مفتح» و ایده‌ بزرگش برای زندگی/ نقشه‌ای که آن بی‌سواد برای مفتح کشید!

همین دیروز| گروه تاریخ خبرگزاری فارس ـ امین رحیمی: ایده «محمد مفتح» همراهی علم و دین بود و می‌گفت: «بشریت وقتی می‌تواند از میوه‌های علم برخوردار گردد که به موازات پیشرفت علم در نیروی دین و اخلاق، خود را نیز تقویت نماید. همان‌طور که دین‌داری توأم با جهل و نادانی ضررهای فراوان دارد خطر قدرت‌های علمی تهی از ایمان و اعتقاد به خدا به‌مراتب بالاتر است». همین حرف را خیلی‌ها آن‌موقع هم نمی‌توانستند درک کنند که واقعا چطوری می‌شود. ولی مفتح پای حرف درستش ایستاده بود؛ پیش‌ از انقلاب، آیت‌الله بود در حوزه و دکتر فلسفه بود در دانشگاه و حلقه وصل بود میان علم و دین. خیلی‌ها به این وضعیت اعتراض داشتند که علم چه ربطی دارد به دین و برعکس.

مفتح پیش‌از انقلاب، کارهای دیگری هم می‌کرد و از همه مهم‌تر اینکه علیه رژیم پهلوی مبارزه و افشاگری می‌کرد و معلوم است دستگیر و تبعید هم شد. نماز مشهور عید فطر در سال 1357 در قیطریه را که به تظاهرات بزرگ علیه پهلوی‌ها منجر شد، او امام‌جماعتش بود و کنار امام خمینی (ره) در سخنرانی مشهور در بهشت زهرا (س) او نشسته بود.

مفتح از دهه 40 شمسی مبارزه می‌کرد به‌نفع مردم؛ و یکی از ستون‌های انقلاب اسلامی ایران بود و برای همین بود که دشمنان مردم برایش نقشه کشیدند؛ چه نقشه‌ای هم!

«محمد مفتح»؛ لحظاتی پس از ترور

بی‌سوادها جلوی دانشگاه!

می‌گویند سراسر تاریخ پُر از رنج‌هایی است که مردمان دانا از دست آدم‌های جاهل کشیده‌اند. انقلاب اسلامی ایران هم از این رنج‌ها زیاد کشید و یکی رنج بزرگی بود که از دست «اکبر گودرزی» بی‌سواد کشید. این یکی جوانکی بود که هنوز 20 سالش نشده، خودش را مفسر قرآن می‌دانست و محافلی داشت و عده‌ای را دور خودش جمع کرده بود و گروه «فرقان» راه‌ انداخته‌ بود و چه کارها. بدترین کارش هم ترور بزرگانی بود در حد «مرتضی مطهری» و «محمد مفتح» و «محمدولی قَرَنی» و «مهدی عراقی».

«اکبر گودرزی» سردسته گروه «فرقان»

روز 27 آذر این بی‌سواد یک‌عده بی‌سوادتر را فرستاده بود جلوی دانشکده الهیات برای ترور مفتح و از قبل رصد کرده بودند و می‌دانستند که این آدم وارسته، لااقل برای دفاع از جان خودش در آن روزهای پُر از ترور حتی یک کُلت کمری با خود حمل نمی‌کند و این‌ طوری شد: «کُلت را درآوردم و دیدم که دکتر [مفتح] فرار کرد... حسن [یکی از ضاربان] دنبال دکتر دوید، یک تیر دیگر زد، ولی دکتر هیچ‌طور نشد و حسن هم دیگر تیراندازی نکرد. من تا آن‌موقع شلیک نکرده بودم که بلافاصله دیدم دکتر باز فرار می‌کند. این‌دفعه دوباره 2 تیر دیگر زدم؛ یعنی مرتب شلیک می‌کردم باز دیدم نه، فرار کرد، دنبال دکتر دویدم.

دکتر از پله‌ها رفت بالا، باز هم تیر زدم باز دیدم نه، رفت طرف قسمتی که می‌رود طرف سلف‌سرویس و در را باز کرد رفت تو [داخل] که من هم بلافاصله در را باز کردم بروم تو، دیدم یک دختری هست که او هم می‌خواهد بیاید، دختر را با دستم کنار زدم.

پریدم در آن محوطه دیدم دکتر ایستاده، کیفش هم دستش است و مرتب داد می‌زند. من اسلحه را گرفتم طرف سر دکتر یک شلیک کردم که دیدم دکتر بی‌اختیار افتاد زمین. فهمیدم که تیر به سرش خورده و افتاده. البته دیگر معطل نشدم که ببینم چه شده».

«کمال یاسینی» عامل ترور شهید مفتح

جان کلام

جانش که رفت پیش جانان، مردم پیکرش را تشییع کردند و چه غوغایی؛ عاقبت‌ به‌خیر شد در میان مردمش و در سرزمینش. روز شهادتش هم شد روز «وحدت حوزه و دانشگاه» و به آرزویش رسیده است ان‌شاء‌الله.

«محمد مفتح» پس از ترور در بیمارستانی در تهران

حالا اگر کسی می‌خواهد محمد مفتح را بهتر بشناسد و جان کلام را به جان بشنود، این است سخن رهبر انقلاب درباره یار وفادار انقلاب: «مرحوم شهید مفتح علاوه بر این که یک روحانی برجسته و فداکار و روشنفکر و آشنای به نیاز زمان بود، خصوصیتی داشت که در تعداد معدودی از فضلای آن‌زمان این خصوصیت دیده می‌شد. آن، قدرت ارتباط‌گیری با نسل جوان و دانشجویان و کسانی بود که مایل بودند پیام دین را با زبان روز از یک روحانی و یک عالم به دین بشنوند. لذا هم در دوران قبل از انقلاب و هم بعد از پیروزی انقلاب، میدان کار این مرد روحانی بزرگوار، غالباً منطقه جوانان -بخصوص دانشجویان- بود؛ هم در مساجدی که ایشان حضور پیدا می‌کرد و هم در سخنرانی‌هایی که در محیط کار... خود داشت.

تصادفی هم نیست که روز اتحاد دانشجو و روحانی، یا حوزه و دانشگاه، روز شهادت ایشان قرار داده شد؛ چون انصافاً حلقه وصلی بود که متناسب با چنین خصوصیتی می‌نمود.

خدای متعال پاداش این شهید عزیز را داد و آن، شهادت بود. شهادت پاداش بزرگ و اجر عظیمی است و خدای متعال بندگان صالح خود ـ از جمله این بنده صالح ـ را از این اجر محروم نکرد. امیدواریم که درجاتش روز به روز عالی باشد».




تاریخ : شنبه 100/9/27 | 8:3 صبح | نویسنده : مرتضی | نظر
به مناسبت سالگرد شهادت آیت‌الله دکتر مفتح

 

دفتر پژوهش‌های مؤسسه کیهان
چهل‌ودو سال پیش، یک تیم ‌تروریستی از گروهکی به نام «فرقان» آیت‌الله دکتر محمد مفتح، از روحانیون مبارز و رئیس دانشکده الهیات دانشگاه تهران را در صحن همان دانشگاهی که سال‌ها در آن تدریس نموده و نسل جوان دانشجو را ‌تربیت کرده بود، ‌ترور کرده و به شهادت رساند. این گروهک تروریستی، چند ماه قبل از آن نیز مغز دانشمند و فیلسوف دیگری به نام استاد مطهری را هدف قرار داده و آن اندیشمند برجسته را به شهادت رسانده بود.
و اینچنین بود که گلوله‌های جهل و وابستگی و ‌تروریسم از 42 سال پیش مغزهای علم و دانش انقلاب و ایران را نشانه رفت و هزاران تن از بهترین فرزندان این آب و خاک را به جرم آزاداندیشی و استقلال‌طلبی به خاک و خون کشید. خود این ‌تروریست‌ها و اربابانشان، بارها به‌طور رسمی ‌و علنی جنایات خود را توضیح داده‌اند:
‌تروریستی که دکتر مفتح را هدف گلوله‌های خود قرار داده بود، به نام کمال یاسینی در دادگاه انقلاب این‌گونه جنایت خود را تشریح کرد:
«... کلت را درآوردم و دیدم که دکتر (مفتح) فرار کرد و ما حدس می‌زدیم که دکتر فرار کند... قبلاً هم دیده بودیم که دکتر همیشه وقتی می‌آید دانشکده به محل کارش می‌رود، پس دیگر طبق عادت اگر فرار بکند هم به طرف محل کارش فرار می‌کند... و من خودم را آماده این مسئله کرده بودم... حسن [یکی دیگر از ‌تروریست‌ها] دنبال دکتر دوید، یک تیر دیگر زد ولی دکتر هیچ طور نشد. .. بلافاصله دیدم دکتر باز فرار می‌کند. این‌دفعه دوباره دو تیر دیگر زدم؛ یعنی مرتب شلیک می‌کردم باز دیدم فرار کرد، دنبال دکتر دویدم. دکتر از پله‌ها رفت بالا، باز هم تیر زدم باز دیدم نه! رفت طرف قسمتی که می‌رود طرف سلف ‌سرویس و در را باز کرد رفت تو که من هم بلافاصله در را باز کردم... پریدم در آن محوطه دیدم دکتر ایستاده کیفش هم دستش است و مرتب داد می‌زند. من اسلحه را گرفتم طرف سر دکتر یک شلیک کردم که دیدم دکتر بی‌اختیار افتاد زمین. فهمیدم که تیر به سرش خورده و افتاده البته دیگر معطل نشدم که ببینم چه شده... آمدم بیرون»1
‌ترور استاد مرتضی مطهری، از این هم سهل‌تر بود، او که اساساً محافظ و حتی در لحظه ‌ترور، همراهی هم نداشت ساعت 40/22 سه‌شنبه 11 اردیبهشت 1358، همراه حاج طرخانی و مصطفی کتیرایی پس از پایان یک جلسه موسسه‌تربیتی اجتماعی و علمی «متاع» از محل برگزاری آن بیرون آمد. قرار بود حاج طرخانی، استاد را که اتومبیل در اختیار نداشت، با ماشین خود به منزل برساند. قبل از خداحافظی، کتیرایی موضوعی را با حاج طرخانی مطرح کرد وهمین موضوع باعث فاصله گرفتن استاد مطهری به رسم ادب از آنها شد و استاد با فاصله‌ای 30 متر دورتر، به تنهایی سر کوچه ایستاد که در این لحظه جوانی از پشت صدایش زد: «آقای مطهری!» استاد به سوی جوان برگشت و او با اسلحه‌ای به سمتش شلیک کرد، گلوله از پایین گوش سمت راست آیت‌الله مطهری وارد شد، مغز را شکافت و از ابروی سمت چپ او خارج گردید و این‌گونه یکی از متفکران و اندیشمندان و نظریه‌پردازان اصلی انقلاب اسلامی بر زمین افتاد.
اما ‌تروریست‌ها در سال‌های بعد وحشیانه‌تر به جنایت دست زدند. نام خود را مجاهدین خلق گذارده بودند. یکی از دستورالعمل‌های آنها برای کشتار همان خلق چنین بود:
«...(وقتی وارد خانه شدید) برخورد از موضع بسیار بالا، نهایت قهر و خشونت انقلابی صورت می‌گیرد. به مجرد باز شدن در، هرکس که در را باز کرد، کلت را کشیده و (او را ) از سر راه کنار می‌زنیم. ... کمترین مقاومت و اجرا نکردن دستور با برخورد قاطع که همانا رگبار مسلسل است، مواجه خواهد شد... پس از مصادره اموال نوبت به کشتار می‌رسد که ضمن آن بازجویی نیز به عمل می‌آید... پس از بازجویی قاطعانه کلیه مردها را به رگبار بسته و تیرخلاص زده و خانه را مملو از کوکتل می‌کنیم، کوکتل روی جسدها هم ریخته شود... اگرچنانچه زن‌ها و بچه‌ها از خود مقاومت نشان دادند و از خانه خارج نشدند. ...با کینه شدید انقلابی همه آنها را از دم تیغ می‌گذرانید...»2
نتیجه چنین دستورالعمل‌هایی، قتل‌عام‌های ‌تروریستی به بهانه آش نذری و سرسفره‌های افطار بود.
به نقل از گزارش تیم‌های ویژه مجاهدین خلق (منافقین) درباره ‌ترور یک کارگر ساده و خانواده‌اش به تاریخ 16 تیرماه 1361:
«...در این لحظه NS در را می‌زند... زنی می‌پرسد کی هستی؟ NS جواب می‌دهد: آش نذری است... NS با لگد در را باز کرده و خودش را به داخل می‌رساند... NS در ‌هال، سوژه و دو بچه‌اش را که سر سفره (افطار) نشسته بودند، مشاهده می‌کند و فرمان «تکان نخور که سوراخ سوراخ می‌شوی» می‌دهد... دو تیر به طرف (سوژه) شلیک می‌کند که احتمالا تیرها در حدود شکم و سینه اصابت می‌کند... و تیر بعدی را زمانی که می‌خواسته وارد حمام شود، شلیک می‌کند... که در این لحظه زن می‌خواسته حمله کند که M وارد خانه شده و با رگبار مسلسل چهار تیر در امتداد سینه و سر او می‌خورد... سپس M فریاد می‌زند «آتش بزن، خانه را آتش بزن»... زن را می‌بیند که روی زمین افتاده و نفس نفس می‌زند... با فندک زمین آغشته به بنزین را آتش می‌زند که یکدفعه همه‌جای اتاق را آتش می‌گیرد...»3
گزارش به شهادت رساندن سعید نوری 19 ساله باز هم سر سفره افطار، سه‌شنبه 22/4/61:
«...(زنگ در را به صدا درآوردیم) بلافاصله مردی جواب می‌دهد کیه؟ که او می‌گوید باز کنید (آش نذری) و بدون هیچ سؤال دیگری درب را تا نصفه باز می‌کند... در این لحظه NS کلت را به طرف او گرفته و فرمان می‌دهد برو تو و پایش را هم در بین دو لنگه در می‌گذارد. پسر مقاومت کرده و سعی در بستن در می‌کند که با این کار یک تیر از جانب «NS» دریافت می‌کند ولی بازهم در را فشار می‌داد که «NS» چهار تیر متوالی از لای در به طرفش شلیک می‌کند... پس از افتادن پسر به زمین، سریع وارد خانه می‌شوند و در وسط ‌هال با یک زن میانسال رو‌به‌رو می‌شوند M دو رگبار کوتاه که شامل 5 تیر می‌شد به کمر و پشت پسر نیز شلیک می‌کند. زن به آرامی‌ گفت «بزنید، بکشید. این پسر منه» (به غیر از زن یک کودک نیز آنجا بود) NS به حرف زن اعتنایی نکرده. .. که آن زن جلو آمده و فریاد می‌زند که «مرا هم بزنید» و مرتب تکرار می‌کرد «این پسر منه» و با حالت زاری می‌گفت: «مرا هم بزنید»... در این لحظه «NS» بنزین را در‌هال و دم در اتاق‌ها می‌ریزد و به زن می‌گوید یا برو یا بمان و بسوز...»4
سال‌ها پس از این ‌ترورهای وحشتناک، ‌تروریست‌ها اعتراف کردند که اربابانشان در جریان تمامی اعمال ‌تروریستی آنها قرار داشته‌اند. مسعود رجوی (سرکرده گروهک ‌تروریستی مجاهدین خلق) در ملاقات با ژنرال بعثی، حبوش (رئیس‌ سازمان امنیت صدام)، در سال 1378 علنا اعتراف کرد «کاخ سفید و کاخ الیزه خیلی خوب از انفجارهفتم تیر در دفتر حزب جمهوری اسلامی و همچنین انفجار نخست‌وزیری در 8 شهریور 1360 اطلاع داشته و در جریان کار بودند»!5
بیانیه رسمی ‌وزارت خارجه آمریکا در سال 1994 میلادی برابر با 1373 می‌گوید که موجی از بمب‌گذاری و ‌ترور توسط مجاهدین خلق علیه جمهوری اسلامی به راه افتاد.
براساس آمار نشریات و کتاب جمع‌بندی مقاومت یک‌ساله مجاهدین خلق (منافقین) 116630 نفر از هموطنان ما توسط ‌تروریست‌های این گروهک ‌ترور شده‌اند. اما اسنادی که «کانون‌ هابیلیان» در کتابی قطور تحت عنوان «دائره المعارف شهدای ‌ترور» با مشخصات کامل و نحوه و مکان و زمان ‌ترور انتشار داده، حاکی از شهادت 17159 نفر از هموطنان ما توسط گروه‌های ‌تروریستی است که حدود 12 هزار نفر آنها قربانیان ‌تروریسم مجاهدین خلق بوده و بقیه توسط گروه‌های ‌تروریستی دیگر مانند فداییان خلق، پیکار، حزب دموکرات کردستان، فرقان، اتحادیه کمونیست‌ها، خلق عرب، کومله، پژاک، الاحوازیه، انجمن پادشاهی، سلفی‌ها و گروه‌های موسوم به جندالله و جیش‌العدل به شهادت رسیدند.
در میان قربانیان این ‌تروریست‌ها از رئیس‌جمهوری و نخست‌وزیر و رئیس دیوان عالی کشور وجود دارد تا وزیر و نماینده مجلس و امام جمعه تا دانشمند و استاد دانشگاه و معلم مدرسه و روحانی مسجد تا کارمند و کاسب و دستفروش و کارگر و کشاورز و راننده و تا زن و پیرمرد و نوزاد و کودک و نوجوان و...
اما در سال‌های اخیر خود اربابان این ‌تروریست‌ها هم به جنایات ‌تروریستی خود علنا اعتراف کرده‌اند. رونن برگمن، خبرنگار اسرائیلی نیویورک تایمز در این مورد به خبرنگار بی‌بی‌سی گفت:
«ملاقاتی با ژنرال هیدن (از برجسته‌ترین عناصر اطلاعاتی و نظامی چند دهه اخیر آمریکا) داشتم، از او پرسیدم ژنرال هیدن! مهم‌ترین ابزاری که شما یا اسرائیل یا هر دو با هم، به منظور تاخیر یا توقف در برنامه هسته‌ای ایران استفاده کردید، چی بود؟ در جواب گفت: قوی‌ترین ابزار این بود که یکی شروع کرد به کشتن دانشمندان هسته‌ای در کف خیابان‌های تهران. وقتی گفت «یکی»، من هم یک لبخند زدم! گفت: رونن! نخند، حقیقت این است که آن یکی یعنی اسرائیلی‌ها هرگز به ما نگفتند که (‌ترورها) کار آنها بوده. البته متوجه شدیم که چند هفته بعد از اینکه ما با آنها در‌باره اسامی ‌شخصیت‌ها و دانشمندان موثر در برنامه هسته‌ای ایران صحبت کردیم، بعضی از این افراد کشته‌شدند. خب، مشخص بود که کار کی بوده...»
و سرانجام خود رژیم صهیونیستی در دو سند انکار ناپذیر، ‌تروریسم دولتی خود را رسما پذیرفت. اول، مستندی در سال 2018 به نام «سرقت در قلب تهران» از برنامه «زمان حقیقت» از کانال 11 تلویزیون اسرائیل که توسط رسمی ‌ترین مقامات این رژیم به ماجرای ‌ترور دانشمندان ایرانی از جمله دانشمندان هسته‌ای و غیرهسته‌ای ایران اعتراف کردند و دوم چند روز بعد از ‌ترور شهید دکتر محسن فخری‌زاده، در مستند دیگری از کانال 13 تلویزیون اسرائیل، جزییات آن ‌ترور را به نمایش گذاردند.
_______________________
1- اعترافات کمال یاسینی- وب‌سایت‌ هابیلیان 2- کارنامه سیاه- جلد دوم- انتشارات دادستانی انقلاب اسلامی مرکز- 1361- دستورالعمل تیم‌های ویژه مجاهدین خلق 3- همان 4- همان- جلد 3 5- برای قضاوت تاریخ- متن مذاکرات مسعود رجوی با مسئولین اطلاعاتی عراق- انجمن ایران اینترلینک- چاپ اول- تابستان 1383- صفحه‌های 113 و 114




تاریخ : شنبه 100/9/27 | 7:14 صبح | نویسنده : مرتضی | نظر
در جدیدترین سناریو‌سازی حقوق بشری که سعی بر تحریک افکار عمومی با تکیه بر تحریک احساسات و مظلوم‌نمایی دارد، زمین خوردن یک پیرزن دستمایه پادوهای دشمن قرار گرفت.
 
 
 
 
هجدهم آذر ماه گوهر عشقی -مادر ستار بهشتی- در فیلمی مدعی شد در حال رفتن بر سر مزار پسرش بوده که دو موتورسوار به او حمله کرده و او را روی میلگردهای کنار خیابان پرت کرده‌اند که موجب جراحت وی شده است. بلافاصله این ماجرا در رسانه‌های معاند بازتاب گسترده‌ای پیدا کرده و دستمایه حمله به نظام قرار می‌گیرد. این رسانه‌ها در گزارش‌ها و مصاحبه‌های متعدد با چهره‌های مخالف نظام سعی کردند این ادعا را گزاره‌ای قطعی معرفی کرده و به اصطلاح ابعاد و نتایج آن را تحلیل کنند!
به موازات رسانه‌های معاند مدعیان اصلاحات نیز در عملیاتی هماهنگ انگشت اتهام را به سوی نظام دراز کرده و این ادعای مشکوک را بهانه‌ای برای لجن‌پراکنی و هجمه به نظام قرار می‌دهند. محمدعلی ابطحی در این زمینه نوشت: «وقتی به گوهر عشقی، مادر ستار بهشتی، پیرزن تنهای فرزند از دست داده حمله می‌کنند، یعنی خیلی بیشتر از آنچه تصور می‌شود، ضعیف شده‌اند. چرا؟» عباس عبدی سعی کرد چهره‌ای متفکر به خود بگیرد و حالات مختلفی را برای این قضیه مطرح کرد. فرضیاتی که در هیچکدام خبری از احتمال کذب بودن ماجرا وجود نداشت! صادق زیباکلام و ژست پهلوانی گرفت و با یادآوری تختی و شهید باکری از بی‌مرامی و حمله به یک پیرزن انتقاد کرد. عبدالله رمضان‌زاده سخنگوی دولت اصلاحات نیز با انتشار تصویری از گوهر عشقی در میان نقشه یکدست سیاه ایران، با کنایه از سرانجام ضاربان گوهر عشقی سؤال پرسید. علی مطهری عضو فراکسیون امید مجلس دهم نیز با نیش و کنایه مدعی شد این حمله برای حفظ نظام انجام شده است! معاون سیاسی وزیر کشور دولت اصلاحات هم سران قوا را بابت عدم موضع‌گیری در قضیه گوهر عشقی شماتت کرد. اینها تنها چند نمونه از واکنش‌های مدعیان اصلاحات به این ادعای مشکوک بود. 
واقعیت ماجرا چه بود؟
حدود یک هفته پس از این قضیه و ادعاهای مربوط به آن، یوسف سلامی خبرنگار صدا و سیما در گزارشی میدانی به واقعیت ماجرا و چند و چون آن پرداخت که این گزارش نشان داد میان ادعا تا واقعیت قضیه فاصله‌ای پرنشدنی وجود دارد. 
خبرنگار صدا و سیما به محل حادثه -خیابان شهید علی احمدزاده در رباط کریم- رفته است. خیابانی که در بخشی از آن ساخت‌وساز می‌شود و تعدادی میلگرد نیز در کنار آن وجود دارد. در این محل یک کانکس مربوط به سازندگان ساختمان نیز وجود دارد که روی آن دوربینی مداربسته قرار دارد. تصاویر دوربین مداربسته نشان می‌دهد گوهر عشقی عصازنان در حال عبور از محل است و وقتی از کنار میلگردها عبور می‌کند تعادل خود را از دست داده و روی آنها می‌افتد. این در حالی است که هیچ خبری از موتور و موتورسواران و حتی عابری پیاده در این حادثه دیده نمی‌شود. تنها فرد حاضر در صحنه خانمی است که بلافاصله خود را به او رسانده و سعی دارد به وی کمک کند. دو خودرو هم در حال عبور هستند که یکی از آنها توقف کرده و راننده پیاده شده و با اورژانس تماس می‌گیرد و پس از رسیدن آمبولانس، کادر درمانی کمک می‌کنند وی سوار آمبولانس شده و به بیمارستان برده می‌شود. دوربین صدا و سیما با افراد حاضر در صحنه -از ساکنان کانکس گرفته تا راننده ماشین مذکور، دو مغازه‌دار و کادر درمانی آمبولانس- نیز صحبت کرده و آنها نیز ماجرا را روایت می‌کنند. روایتی که درهیچ کدام حتی سرنخی از حمله و ضرب و شتم ادعایی نیست و گوهر عشقی برخلاف ادعای خود در فیلمی که منتشر کرده به کادر آمبولانس گفته بوده است در حال رفتن به جایی برای تزریق دوز دوم واکسن کرونا بوده است.
رسوایی و بهانه تراشی
 نکته جالب توجه ماجرا آنکه پس از روشن شدن واقعیت ماجرا، نه گوهر عشقی و نه مدعیان اصلاحات حاضر به قبول مسئولیت این ادعای دروغین و اتهام‌زنی‌های بی‌اساس خود نشدند. برای مثال عشقی مدعی شد دروغ نگفته و اگر روایت صدا و سیما حقیقت دارد چرا با تاخیر یک هفته‌ای منتشر شده است. حال آنکه هر آدم عاقلی می‌داند پیدا کردن این تعداد از شاهدان، آوردن آنان به صحنه و شنیدن روایت آنها کاری نیست که بتوان یک روزه انجام داد و این بهانه‌ای سست و ضعیف است. البته این نخستین بار نیست که خانواده ستار بهشتی دست به چنین کارهایی می‌زنند. چند سال قبل داماد این خانواده هم مدعی شده بود با یک خودرو بصورت عمدی به او حمله شده است. حال آنکه تحقیقات نشان می‌داد این ادعا نیز صحت نداشته و ماجرا یک تصادف عادی بوده که توسط ماموران راهنمایی و رانندگی کروکی حادثه نیز کشیده شده و فرد مذکور دیه این تصادف را هم از طریق بیمه دریافت کرده است. واقعیت ماجرا آن است که پس از واقعه دردناکی که برای فرزند این خانواده رخ داد، برخی مدعیان اصلاحات با سوءاستفاده از وضعیت روحی و روانی این خانواده و البته وضعیت نامناسب اقتصادی آنان، دور آنها را گرفته و از آنان به عنوان طعمه‌ای برای اهداف کثیف سیاسی خود بهره می‌برند. 
واکنش آذر منصوری، دبیرکل حزب اتحاد ملت به این گزارش مستند، نمونه‌ای از نگاه و عملکرد طیف موسوم به اصلاح‌طلب است که هر موضوع و مسئله‌ای که بتوان از آن چماقی برای ضربه‌زدن به جمهوری اسلامی ساخت استقبال می‌کنند و اگر چماقی وجود نداشته باشد نیز از ساخت آن ابایی ندارند. 
برای فهم معیارهای اخلاقی و ادعاهای گزاف این عده کافی است به واکنش‌های آنان به ماجرای قتل میترا استاد همسر شهردار اسبق تهران مراجعه کنیم. این افراد در برخوردی قبیله‌ای و سیاسی کار را به جایی رساندند که حتی آن مرحومه را مهدورالدم معرفی کردند! 
داستان‌‌سازی کسب و کار آنهاست!
سناریو‌سازی‌های به اصطلاح حقوق بشری و پرونده‌‌سازی در این خصوص ماموریت عده‌ای از مدعیان اصلاحات بوده و مربوط به ماجرای اخیر گوهر عشقی نیست. هرچند این ترفند کهنه طی 4 دهه اخیر همیشه در دستور کار جریان معاند و معارض قرار داشته اما مروری بر چنین ادعاهایی نشان می‌دهد این روند از سال 88 و در پی فتنه انتخاباتی آن سال، بیش از پیش در دستور کار قرار گرفت. این ترفند می‌کوشد با ساختن چهره‌ای ظالم و بی‌رحم از جمهوری اسلامی در داخل کشور و بدبین کردن مردم نسبت به آن، در خارج نیز زمینه را برای اعمال فشارهای بیشتر -به‌خصوص در حوزه تحریم- فراهم آورده و تحریم‌کنندگان را تطهیر کرده و به اعمال آنها مشروعیت ببخشد، چرا که در این سناریو آنها حکومتی را تحریم کرده‌اند که موتورسوار اجیر می‌کند تا پیرزنی خمیده را ضرب و شتم کنند.
داستان سرایی کروبی و تشکیل کمیته ویژه از سوی علی لاریجانی
ادعای مهدی کروبی درباره تجاوز به بازداشت‌شدگان فتنه 88 یکی از این داستانهاست. 19 مرداد سال 88 روزنامه اعتماد ملی نامه کروبی به مرحوم‌هاشمی -رئیس‌وقت مجلس خبرگان- را منتشر کرد. کروبی در این نامه مدعی شده بود به برخی از بازداشت‌شدگان تجاوز شده و از‌هاشمی خواسته بود ماجرا را پیگیری کند. مجلس وقت به ریاست علی لاریجانی کمیته‌ای ویژه و حقیقت‌یاب تشکیل داده و ماجرا را به صورت میدانی و مستند پیگیری کرد. با افراد به‌صورت حضوری صحبت شده و حرف‌های آنها شنیده شد. علی‌رغم درخواست‌های مکرر از کروبی برای ارائه مستندات، وی از ارائه مستندات متقن و محکم که ادعاهای مطروحه در نامه‌اش را تائید کند، طفره رفت!
کمیته ویژه مجلس تا مهرماه روی این پرونده کار کرده و گزارش مبسوطی را تهیه کرد. 21 مهرماه علی لاریجانی در مجلس گفت: «محتوای این نامه تکان‌دهنده بود و فوراً در رسانه‌های خارجی نیز مورد توجه قرار گرفت. به دلیل حساسیت موضوع مطرح شده، از کمیته حقیقت‌یاب مجلس خواستم که درباره این موضوع تحقیق کند. در بررسی‌های دقیق و جامع انجام شده درباره بازداشت‌شدگان در کهریزک و اوین، هیچ‌گونه موردی که مبتنی بر آزار و تجاوز جنسی باشد، مشاهده نشده است. در گزارش کمیته مجلس بیان شده است در صورتی که جناب آقای کروبی شواهد و مستنداتی مبنی بر آزار و تجاوز جنسی در اختیار دارند به رئیس‌مجلس شورای اسلامی اطلاع دهند تا به طور جدی پیگیری شود.»
لاریجانی همچنین گفت که خودش نیز از طریق دیگری موضوع را پیگیری کرده و افزود: «نتیجه همان است که در گزارش کمیته ویژه مجلس آمده است و ملاحظه می‌کنید که موضوع آزار جنسی بازداشت‌شدگان کذب است و امری که مبنای واقعی نداشت چه سر و صدایی به راه‌انداخت. این امر هشدارباش به سیاستمداران است که مراقبت کنند، در شرایط غبارآلود افکار عمومی، ادعایی را قبل از تحقیق آن هم تحقیق کافی به ثبت رسانه‌ها نرسانند تا دستاویز بیگانگان نشود.»
مجلس ختم برای دختر فراری!
نمونه دیگری از این دست ادعاها و سناریوها ماجرای «سعیده پورآقایی» است. حامیان میرحسین موسوی و رسانه‌های آنها وی را شهید جنبش سبز(!) معرفی کرده و حتی برای وی مجلس ختم نیز گرفتند. چندی بعد بود که بالاخره سعیده پورآقایی پیدا شد. او ماجرای خود را این گونه روایت کرد: «روز 13تیر از خانه بیرون رفتم. چون در قفل بود و مادرم ممانعت می‌کرد، از تراس پریدم و پایم شکست، وقتی رفتم بیرون در راه با فردی آشنا شدم، خیلی حالم بد بود و بدنم زخمی شده بود. من را به بیمارستان بردند و حدود دو ماه در خانه ایشان بستری بودم و از من‌پرستاری کردند. در این مدت یک بار یکی از افراد آن خانه به من گفت که عکس من را به عنوان کسی که در تظاهرات کشته شده در سایت‌ها زده‌اند.» این بار هم فتنه‌گران به‌جای عذرخواهی از ملت، ادعایی تازه رو کرده و گفتند این سناریوی دستگاه امنیتی بوده تا آنان را فریب دهند و موفق شده‌اند! 
اعترافی که یک سال طول کشید
ترانه موسوی مورد دیگری بود که فتنه‌گران مدعی بودند دستگیر شده، به وی تجاوز شده، جنازه‌اش را آتش زده‌اند و در مکان نامعلومی دفن کرده‌اند! کار به جایی رسید که حتی یک سناتور آمریکایی تصویری بزرگ از این دختر را در مجلس آمریکا به نمایش گذاشت و نطق قرائی علیه جمهوری اسلامی و لزوم تنبیه این حکومت سرکوبگر ایراد کرد. همین فضا‌سازی‌ها و ادعاهای جعلی باعث شد یک سال بعد قطعنامه تحریمی 1929 که اصلی‌ترین و شدیدترین تحریم‌ها را علیه ایران اعمال می‌کرد با پخت و پز آمریکایی‌ها در شورای امنیت سازمان ملل علیه کشورمان تصویب شود.
یک سال بعد، امید حبییی‌نیا خبرنگاری که در تابستان سال 1388 خبر کشته‌شدن ترانه موسوی را در یک وب سایت منتشر کرده بود، در اولین روزهای شهریور 1389 در این رابطه نوشت: «سرانجام پس از نزدیک به یک سال سکوت، اکنون می‌توانم درباره دروغ بودن قصه ترانه موسوی بنویسم و توضیح بدهم که چرا یک سال سکوت کردم. من به عنوان روزنامه‌نگاری که این خبر را برای نخستین بار منتشر کردم وظیفه داشتم اعلام کنم اشتباه کردم، فریب منابع‌ام را خوردم اما برای دستیابی به حقیقت راه‌های بسیاری را پیمودم و ماه‌هاست که مطمئنم ترانه موسوی وجود خارجی ندارد اما منتظر بودم تا این دو روزنامه‌نگار به کشور دیگری منتقل شودند تا هیچ مشکلی برایشان پیش نیاید(!) حالا با خیال راحت می‌توانم درباره جزئیات این شایعه سخن بگویم.» وی به نام منابع خبرش که دو خبر‌نگار بوده‌اند به صورت اختصاری اشاره کرد و از آنها با اسامی «ل. م» و «ر. و» یاد کرد.
از آن روز تا کنون پرونده‌ها و ادعاهای مشابه متعدد دیگری مطرح شده است. از ادعای شکنجه سپیده قلیان و اسماعیل بخشی گرفته تا ماجرای اخیر محمد نوری‌زاد. وی که حدود یک ماه پیش از زندان آزاد شده، فیلمی منتشر کرده در آن با عصا و سر و صورتی خون آلود به منزل وارد می‌شود و مدعی است در زندان مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. دو روز بعد فیلم واقعی و البته خصوصی ورود وی به منزل منتشر شد. فیلمی که این کمدین ناشی را در سلامت کامل و قبراق و سرحال نشان می‌دهد! 
ماجرای زمین خوردن گوهر عشقی و سناریو‌سازی از آن نه اولین مورد از این دست داستان‌‌سازی‌هاست و نه آخرین آن خواهد بود. پادوهای آمریکا سخت مشغول کارند!



تاریخ : شنبه 100/9/27 | 7:4 صبح | نویسنده : مرتضی | نظر

این عکس ها با جان عکاسانشان بازی کردند! + عکس

در دنیای امروز از پاپاراتزی ها گرفته که روزها و هفته ها را در کمین یک سلبریتی و ثبت لحظه ای خصوصی و ناخواسته از او سر می کنند تا عکاسان حیات وحش و عکاسان جنایی که در رقابت برای ثبت لحظات فجیع تر، خطر می کنند تا عکاسان جنگ و گروگانگیری همه خود را در شرایطی به شدت رقابتی و خطرناک قرار می دهند.

این عکس ها با جان عکاسانشان بازی کردند! + عکس

خبرگزاری فارس ـ گروه تجسمی ـ علیرضا سپهوند: عکاسی در نگاه اول یکی از هنرهای فرح بخش به نظر می رسد که باید هم اینچنین باشد، لیکن این هنر دنیای مدرن همچون دیگر هنرها و حرفه ها در دوران جدید به عنوان فعالیتی حرفه ای تبدیل و تعریف شده و به کلی از قواعد اولیه و صرفِ زیبایی شناختی درآمده و پیچیده تر شده است. اینجا دیگر عکاس نیست که با دوربینی در دست در طبیعت یا خیابان به دنبال سوژه ای صرفا زیبا و هنری باشد، بلکه در دنیای امروز از پاپاراتزی های حرفه ای گرفته که روزها و هفته ها را در کمین یک سلبریتی و ثبت لحظه ای خصوصی و ناخواسته از او سر می کنند تا عکاسان حیات وحش و عکاسان بخش جنایی که در رقابت برای ثبت لحظات فجیع تر، خطر می کنند تا عکاسان جنگ و گروگانگیری همه در رقابتی تنگاتنگ خود را در شرایطی به شدت خطرناک قرار می دهند. در این بخش ده عکس ثبت شده از ده عکاس که برای ثبت این عکسها به معنای واقعی جان خود را کف دست گذاشتند، به همراه روایت ثبت عکس و لحظه عکاسی هر کدام از این 10 سوژه پیش روی شما قرار می گیرید بلکه روایت گر گوشه ای از عکاسی در دنیای مدرن و بی رحم امروزی باشد: 

شماره 10
عاطف سعید توسط یک شیر عصبانی به مرگ نزدیک می شود...

عاطف سعید، عکاس حیات وحش، زمانی که داشت از نزدیک از یک شیر عکس می گرفت، شیر وحشی با حرکتی سریع و ناگهانی او را گرفت و این عکاس در حین عکاسی و درست لحظه ای که عکسش را گرفت توسط این حیوان درنده مورد حمله قرار گرفت. این حادثه در یک پارک حیات وحش در لاهور پاکستان رخ داد. سعید در حال رانندگی در پارک بود که شیر را پیدا کرد. او به سمت آن حرکت کرد، از وسیله نقلیه خود پیاده شد و شروع به عکس گرفتن کرد. او در آن زمان حدود 3 متر (10 فوت) از شیر فاصله داشت. شیر لحظه را برای شکار آماده دید. سعید درست قبل از اینکه به داخل جیپش بپرد این عکس هولناک را گرفت. او فقط به این دلیل فرار کرد که درب وسیله نقلیه خود را باز گذاشت، احتمالاً به این دلیل که انتظار داشت شیر به او حمله کند. سعید بعداً گفت که این واقعه را خنده‌دار می‌داند، مخصوصاً بعد از اینکه توانست جان سالم به در ببرد. اما او عهد کرد که دیگر هرگز خود را در چنین موقعیت بسیار خطرناکی قرار ندهد.

 

 

شماره 9
تریسی شلتون پس از شلیک یک تانک زرهی از مرگ حتمی نجات می یابد...

در سال 2012، تریسی شلتون در حال پوشش خبری جنگ داخلی سوریه بود که در اثر شلیک گلوله تانک ارتش عربی سوریه (SAA) تا دم مرگ رفت. SAA ارتش رسمی دولت سوریه است. حریف اصلی آنها ارتش آزاد سوریه (FSA) است، گروهی از جناح های شورشی که می خواهند بشار اسد از ریاست جمهوری سوریه کناره گیری کند. شورشیان درگیر در اینجا از گردان نور دن الزنکه بودند. شلتون قبل از رسیدن تانک با آنها بود و در حالی که مشغول نظافت محل خود بودند از آنها عکس می گرفت. این تصاویر شوخی و خنده آنها را نشان می دهد. شورشیان به زودی اطلاعاتی دریافت کردند که یک تانک SAA در منطقه آنها وجود دارد. آنها به سمت سلاح های خود هجوم آوردند و سعی کردند با تانک درگیر شوند که خودروی جنگی شلیک کرد. شلتون این عکس را در لحظه اصابت گلوله به شورشیان گرفت. تصویر سه شورشی را در جلو و یک نفر چهارم پشت سر آنها نشان می دهد. شلتون پشت سر شورشگر چهارم بود. شورشیان نمی توانستند قبل از انفجار گلوله پناه بگیرند. هر سه نفر جلویی کشته شدند. شورشی پشت سر آنها با جراحات جان سالم به در برد. شلتون صدمه ندیده بود، اگرچه از غبار و دود پوشیده شده بود. اجساد سه شورشی کشته شده در حالی که جنگجویان جدیدی برای جایگزینی آنها فراخوانده شده بودند، نمایان شد...

 

 

شماره 8
اندی گریم توسط کلانتری که سه پایه دوربینش را با تفنگ اشتباه گرفته بود مورد اصابت گلوله قرار می گیرد...

در شب 4 سپتامبر 2017، اندی گریم، خبرنگار عکاس به یک ایستگاه ترافیکی در اوهایو رفت، جایی که امیدوار بود چند عکس بگیرد. او به تازگی سه پایه خود را بیرون آورده بود که توسط جیک شاو، معاون کانتی کلارک، که سه پایه را با یک تفنگ تهاجمی اشتباه گرفته بود مورد اصابت گلوله قرار گرفت. شاو دو بار به سمت گریم شلیک کرد. گلوله اول به قفسه سینه گریم اصابت کرد و گلوله دیگر به سختی از شانه او رد شد. خوشبختانه او کشته نشد. او بعداً از شاو و کلانتری به دلیل اعمال زور بیش از حد و نقض حقوق بشر شکایت کرد. گریم گفت که شاو هرگز به او نزدیک نشد یا به او دستور نداد که تفنگ فرضی را قبل از شلیک بیاندازد. گریم برای گرفتن عکس از طوفان رعد و برق رانندگی می کرد که تصمیم گرفت از ایستگاه ترافیکی عکس بگیرد. هیئت منصفه دیوان عالی تشخیص داد که شاو به خاطر تیراندازی متهم نخواهد شد!

شماره 7
مارک لایتا در حالی که توسط یک مار مامبای سیاه مرگبار گاز گرفته می شود همان لحظه عکسی از خود می گیرد...

مامبای سیاه یکی از کشنده ترین مارهای سمی جهان است. نیش این مار انسان را در چند ساعت می کشد. افراد زیادی پس از نیش این نوع مارها جان خود را از دست داده اند. مارک لایتا، عکاس، زمانی که در سال 2012 یکی از معدود افرادی شد از گزش جان سالم به در برد. جالب اینجاست که لایتا در لحظه گاز گرفتن مار، عکسی از او گرفت. در آن زمان، لایتا روی کتابی درباره مارها کار می کرد. او به آمریکای مرکزی سفر کرده بود و در آنجا از چند مار که توسط یک کلکسیونر نگهداری می شد عکس گرفت. گردآورنده غدد زهر اکثر مارها را برداشته بود اما زهر مامبا را درنیاورده بود. مامبا در طول عکسبرداری به سمت لایتا حرکت کرد. سپس هنگامی که کلکسیونر هنگام تلاش برای گرفتن مار به کابل دوربین لایتا برخورد کرد، مار حمله کرد. مامبا ترسید و خود را به سمت لایتا پرتاب کرد و پای او را گاز گرفت. لایتا با وجود خونریزی شدید، بدون درمان از گزش جان سالم به در برد. لایتا مشکوک بود که مار در حین گزش هیچ سمی ترشح نکرده است. اگر اینطور بود، خونریزی شدیدی که به دنبال داشت احتمالاً  زهر آن را بیرون داده بود. لیتا در همان شب زمانی که عکس‌هایش را مرور می‌کرد، متوجه شد که از گزش عکس گرفته است.

 

شماره 6
جیمز آکنا توسط سربازان اوگاندا به دلیل عکس گرفتن در جریان اعتراضات ضد دولتی مورد ضرب و شتم شدید قرار می گیرد...

در 20 آگوست 2018، جیمز آکنا، عکاس خبرنگار، هنگامی که در جریان تظاهرات ضد دولتی عکس می گرفت، مورد حمله سربازان اوگاندا قرار گرفت. یک ویدیوی دلخراش که توسط شخص دیگری گرفته شده است نشان می دهد که یک سرباز به آکنا نزدیک می شود و شروع به شلاق زدن او می کند. دو نفر دیگر به سرباز ملحق می شوند که یکی از آنها چوب دستی دارد. در حالی که این سه مرد آکنا را کتک می زنند، سرباز بدون چوب دستی فردی را که فیلم می گیرد، می بیند. او به سختی می تواند فرار کند و از آکنا و همکارانش دور می شود وقتی تفنگ خود را به سمت فردی که فیلم می گیرد نشانه می گیرد و شلیک می کند و ویدئو در این نقطه متوقف می شود... آکنا پس از حمله برده شد. بعداً، ارتش اوگاندا اعلام کرد که سربازان درگیر تنبیه خواهند شد. با این حال، این احتمالاً یک حرکت و اقدام برای ظاهرسازی بوده، زیرا آنها فقط به این دلیل پاسخ می‌دادند که ویدیو در فضای مجازی منتشر شده بود. دیده بان حقوق بشر مشاهده کرد که افسران پلیس و ارتش اوگاندا اغلب خبرنگارانی را که در جریان تظاهرات ضد دولتی عکس می گرفتند مورد ضرب و شتم قرار می دادند و این افسران مورد هیچ پیگردی قرار نمی گرفتند.

 

 

شماره 5
هنگامی که یک گاومیش کوهان دار یک تنی به دنبال او می آید، ویلیس چانگ دوربین خود را رها کرد و پا به فرار می گذارد...

ویلیس چانگ یکی دیگر از عکاسان حیات وحش بود که خود را در دام یک حیوان در حال حمله دید. این بار حیوان، یک گاومیش کوهان دار یک تنی بود. چانگ در حال عکاسی در پارک ملی یلوستون بود که ناگهان حیوان به سمت او دوید. چانگ در حالی که گاومیش کوهان دار در حال حمله به سمت او بود به عکس گرفتن ادامه داد. در یک نقطه، حیوان خیلی نزدیک بود. بنابراین عکاس در نهایت فرار کرد و دوربین و سه پایه خود را پشت سر گذاشت. گاومیش کوهان دار آمریکایی دور دوربین رفت و با کنجکاوی به آن نگاه کرد. حیوان حتی از پشت به سمت دوربین رفت و به نظر می‌رسید که به صفحه «ال سی دی»(LCD) نگاه می‌کند انگار می‌خواهد عکس بگیرد. در همین حال، چانگ با دوربین دیگری عکس های بیشتری از گاومیش کوهان دار آمریکایی گرفت.

 

 

شماره 4
مشت هایی که کریستوف کورتو از یک گوریل 250 کیلویی می خورد...

کریستوف کورتو عکاس توسط گوریلی که در حال عکاسی در پارک ملی آتشفشان در رواندا بود، مشت خورد. او و برخی از عکاسان دیگر در حال گرفتن عکس از گله گوریل بودند که رهبر آنها، یک هیولای 250 کیلوگرمی به نام آکاروورو، بدون هشدار به کورتو حمله کرد. او با نزدیک‌تر شدن آکاریورو به گرفتن عکس ادامه داد، حتی تا لحظه‌ای که گوریل درست مقابلش ایستاد. عکس آکاریورو را در حالی نشان می‌دهد که مشتش را گره کرده است، انگار می‌خواهد کورتو را بزند. آکارورو کورتو را با ضربه کنار زد و به دنبال گوریل نر دیگری که پشت عکاسان بود رفت.ضربه گوریل به عکاس آنچنان قوی نبود، با این حال، احساس می کرد قطار به او برخورد کرده است. حادثه مشابهی در جمهوری کنگو زمانی اتفاق افتاد که یک گوریل نر پرخاشگر به عکاس ویل بورارد-لوکاس حمله کرد. این گوریل ها به حضور انسان در اطراف خود عادت نداشتند و نسبت به عکاسانی که آنها را دنبال می کردند خصمانه بودند. گوریل رهبر گروه به شدت پرخاشگر بود و مدام آماده حمله می شد. با این حال، او هرگز حملات خود را عملی نمی کرد و اغلب زمانی که به عکاسان نزدیک می شد، برمی گشت.

 

 

شماره 3
کرگدن ناخوانده، عکاس را دست می اندازد...

جاناتان پلجر در حال عکاسی از حیات وحش پارک ملی کروگر در آفریقای جنوبی بود که یک کرگدن سفید به سمت او حمله کرد. برخلاف سایر افراد در این لیست، پلجر نمی دانست که یک حیوان وحشی در اطراف وجود دارد. فقط با شنیدن صدای خش خش بوته های مجاور متوجه شد که در خطر است. کرگدنی از بوته بیرون پرید و مستقیم به سمت عکاس رفت. پلجر دوید. عکاس در عوض با نزدیک شدن کرگدن به عکس گرفتن ادامه داد. حیوان با نزدیک شدن به پلجر نظر خود را تغییر داد پا پس کشید. کرگدن به چپ چرخید و دوباره به داخل بوته ها دوید. پلجر بعداً گفت که وقتی کرگدن داشت به سمت او حمله می کرد واقعا ترسیده بود.

 

 

شماره 2
محمد شفیع عکاس، توسط سومالیایی‌های خشمگین تا دم مرگ می رود...

 محمد شفیع زمانی که نزدیک بود در جریان جنگ داخلی سومالی توسط گروهی از مردم کشته شود، عکاس نبود، بلکه فیلمبردار بود. با این حال، یک صدابردار و سه عکاس که همراه شفیع بودند کشته شدند. یک روز صبح در جولای(تیرماه) 1993، جنگنده های ارتش آمریکا به مرکز فرماندهی محمد فرح ایدید، فرمانده جنگ سومالیایی حمله کردند. پانزده دقیقه پس از حمله، خودروهایی از شبه نظامیان ایدید به هتل محل اقامت شفیع و همراهانش رسیدند و پیشنهاد کردند که آنها را برای عکسبرداری و فیلمبرداری به مرکز فرماندهی ببرند. روزنامه نگاران در حال عکاسی و فیلمبرداری بودند که ناگهان جمعیت خشمگینی که در محل تجمع کرده بودند به آنها حمله کردند. خبرنگاران به جهات مختلف فرار کردند و حمله کنندگان به دنبال آنها رفتند. شفیع در حین دویدن مورد ضرب و شتم قرار گرفت و با ضربه سنگ بر زمین افتاد. حتی شخصی از فاصله نزدیک به بازوی او شلیک کرد. شفی زتوانست به سختی خود را به داخل خودرویی پر از مردان سومالیایی بیاندازد و فرار کند. او فکر کرد که دارند او را به هتلش برمی گردانند تا اینکه با ماشین از کنار هتل او گذشتند و به سمت یک بازار محلی رفتند. این افراد سرانجام زمانی که متوجه شدند شافی یک مسلمان کنیایی است، او را آزاد کردند. آنها ابتدا فکر می کردند که او یک مسیحی پاکستانی است.

 

 

شماره 1
 «ژلیکو راژناتویچ» معروف به «آرکان» جنگ سالار صرب، ران هاویو را برای افشای جنایات جنگی تحت تعقیب قرار داده و به مرگ تهدید می کند...

عکاس رون هاویو تقریباً نزدیک بود جان خود را به دلیل گرفتن عکس هایی که مبارزان را در بخش جنایات جنگی ببرهای صربستان در جریان جنگ بوسنی در سال 1992 درگیر می کرد، از دست بدهد. نمادین ترین عکس وی جنگجویی را در حال لگد زدن به بدن زنی نشان می دهد که همکارانش به تازگی او را کشته بودند. هاویو در زمان قتل در کنار اعضای شبه نظامی بود. او نظاره گر مبارزان بود که مردی را قبل از تیراندازی در خیابان از خانه اش بیرون کشیدند. بعداً به همسر و خواهرش تیراندازی کردند. هاویو مخفیانه از تیراندازی ها عکس گرفت، اگرچه اعضای شبه نظامی صرب در قاب عکس هاویو اسیر نشدند. یکی از جنگجویان صرب به زودی به سمت خانواده کشته شده رفت و به بدن آنها لگد زد. هاویو این عکس را هم گرفت. با این حال، مبارزان صدای دکمه دوربین او را شنیدند و به او نگاه کردند. فرمانده جانی آنها، «ژلیکو راژناتویچ» معروف به «آرکان»، بعداً فیلم را از هاویو جمع آوری کرد و قول داد که عکس های پردازش شده را برگرداند. آرکان متوجه نشد که هاویو رول فیلم را عوض کرده و آن را که حاوی شواهدی از جنایات جنگی است پنهان کرده است. بعدها هاویو این تصاویر را منتشر کرد. این باعث عصبانیت آرکان شد که قول داد هاویو را بکشد. برخی از نیروهای او بعداً عکاسان دیگری را با هاویو اشتباها دستگیر کردند.

انتهای پیام




تاریخ : پنج شنبه 100/9/25 | 6:33 عصر | نویسنده : مرتضی | نظر


  • paper | خرید لینک | اخبار
  • خرید Reports | مقاله سورس باز نیو