سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آغوش بازِ «محراب‌های مادرانه» در کوچه پس‌کوچه‌های شهر/ وقتی مادران با ساخت مسجد، ناجی محله «اسمش را نبر» شدند!

«مادرم نذر کرده بود اگر خدا فرزندی به او عطا کند، به شکرانه‌اش در محله‌ای که چندان خوش‌نام هم نیست، یک مسجد بسازد. خواهرم که به دنیا آمد، مادرم نذرش را در دل محله‌ای ادا کرد که کسی جرأت نمی‌کرد در مقابل مشروب‌فروش‌ها و کاباره‌چی‌هایش کوچک‌ترین اعتراضی کند».

آغوش بازِ «محراب‌های مادرانه» در کوچه پس‌کوچه‌های شهر/ وقتی مادران با ساخت مسجد، ناجی محله «اسمش را نبر» شدند!

گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ «مادرم نذر کرده بود اگر خدا فرزندی به او عطا کند، به شکرانه‌اش در محله‌ای که چندان خوشنام هم نیست، یک مسجد می‌سازد. خواهرم که به دنیا آمد، مادرم نذرش را در دل محله‌ای ادا کرد که کسی جرأت نمی‌کرد در مقابل مشروب‌فروش‌ها و کاباره‌چی‌هایش کوچک‌ترین اعتراضی کند...»

در میان خانه‌های نورانی که در کوچه پسکوچه‌های شهرهای ما سوسو می‌زنند، بعضی‌هایشان داستان‌های شیرینی دارند از جنس قصه‌های شب مادران. در میان مسجدهای کوچک و بزرگی که سال‌ها و بلکه قرن‌ها مایه آرامش مردمان این سرزمین بوده، بعضی‌هایشان انگار تو را می‌برند به آغوش گرم مادرانی که هیچ‌وقت دل‌نگرانی‌هایشان برای فرزندان این آب و خاک تمامی نداشته... 30 مرداد، روز جهانی مساجد، بهانه مبارکی است برای مرور داستان مساجد کوچک، ساده و شاید محقری که با مهر مادری بانوانی بنا شده که افق نگاهشان فراتر از خود و خانواده کوچک خودشان، معطوف به تمام جامعه بود. مادرانی که دلشان برای سعادت تمام فرزندان این سرزمین می‌تپید و یقین داشتند هیچ خانه‌ای برای پرورش آنها امن‌تر از مسجد نیست.

در این گزارش جمع‌وجور، به رسم مشت نمونه خروار، فقط توفیق بازخوانی داستان چند بانوی بانی و واقف مسجد را داشته‌ایم اما کوچه‌ها و خیابان‌های شهرهای ما فراوان از این محراب‌های مادرانه دارد...

 

نمایی از محله بدنام «قلعه یا شهر نو»

محراب مادرانه اول: مسجد «فَخرُ الحاجیه»

 من از محله «اسمش را نبر» می‌آیم!

شده بودند انگشت‌نمای خلایق. اهل تهران که جای خود دارد، کمتر مسافری بود که به تهران رفت و آمد داشته باشد و از اوضاع و احوال محله‌شان نشنیده باشد. اینطور بود که در هر محفل جدیدی پا می‌گذاشتند، این کابوس رهایشان نمی‌کرد؛ «نکند بپرسند اهل کدام محله‌ای؟»... محله «جمشید»، «قلعه» یا «شهر نو»، برای بچه‌های محجوب و سربه‌راه حوالی میدان گمرک(رازی)، شده بود آینه دق. بچه‌هایی که از بدِ روزگار در محله «اسمش را نبر» به دنیا آمده و قد کشیده بودند. اسم آدم‌ها و محله‌ها و کشورها که فقط با خوبی‌ها و موفقیت‌هایشان سر زبان‌ها نمی‌افتد. گاهی پیمانه خبط‌ها و زشتی‌ها که پر شود هم، آوازه‌اش همه‌جا می‌پیچد. و حکایت محله جمشید، همین بود؛ محله‌ای شبیه یک قلعه که از ورودی پارک رازی فعلی شروع می‌شد و تا خیابان‌های «استخر» و «عباسی» ادامه داشت. محله‌ای که همه آن را به‌عنوان محلی برای کار و زندگی کارگران جنسی می‌شناختند و کلکسیونی بود از آسیب‌های اجتماعی.

اما در آن لانه آسیب و فساد که یک مافیای سیاه از پشت صحنه جریان‌هایش را سازماندهی می‌کرد، کم نبودند انسان‌های بزرگی که آستین‌های غیرتشان را بالا زدند و به قدر وسع خودشان تلاش کردند قوت قلبی باشند برای مردمان اصیل و متدین محله که خون دل‌ها می‌خوردند از آمد و شد افراد غیرموجه و رواج اتفاقات غیراخلاقی در همسایگی‌شان. موسپیدکرده‌های محدوده مرکزی تهران قدیم خوب یادشان است در محله‌ای که حالا بوستان بزرگ «رازی» خودنمایی می‌کند، درست در زمانی که کسی جرأت مقابله علنی با گردانندگان بساط بی‌اخلاقی در شهر نو را نداشت، یک بانوی مؤمنه قد علم کرد و تصمیم گرفت با ساخت مسجد در این محدوده، هم اعتراض آرام خود را نسبت به وضعیت موجود نشان دهد و هم نوجوانان و جوانان محله را از افتادن در آن گرداب دامن‌گیر نجات دهد.

 

نمایی از میدان رازی(گمرک سابق)

یک خانه خاص، وسط بورس هفت بیجار میدان گمرک!

آن‌هایی که دنبال پیدا کردن لباس و پوتین و پتوی سربازی، لوازم کوهنوردی، کتانی‌های رنگ و وارنگ و مدل‌های متنوع دوچرخه و موتور با قیمت‌های مناسب هستند، می‌دانند حتماً باید قبل از هر بازاری، سری به راسته میدان رازی (گمرک) بزنند.

داستان اولین مسجد مادرانه ما هم درست از همین‌جا شروع می‌شود؛ از ضلع شمال غربی میدان رازی (گمرک)، ابتدای خیابان کارگر جنوبی. از همان جایی که یک درِ سبز رنگ کوچک در میان مغازه‌های جوراجور، توجه عابران نکته‌سنج را جلب می‌کند. اینجا همان خانه مقدسی است که مرحومه «سکینه عشق انگیز»، معروف به «فخرُ الحاجیه» بنا کرد تا قدمی برای نجات محله‌ای که در دام فساد و بی‌اخلاقی افتاده بود، بردارد.

مسجد «فخر الحاجیه»

به قول یکی از قدیمی‌های محله: «آن سال‌ها کسی تصورش را هم نمی‌کرد یک مسجد بتواند در این محدوده بدنام قد علم کند و یک تنه با فضای گناه آلود و ناهنجار آن زمانه مقابله کند. اما بانو عشق انگیز مردانه وارد این میدان شد و یادگارش توانست مردم متدین این حوالی را دور هم جمع کند. فضای معنوی مسجد فخر الحاجیه کم‌کم با حضور روحانیون برجسته، به کانونی برای مقابله با جریان فساد رایج در این حوالی تبدیل شد و بسیاری از نوجوانان و جوانان را از افتادن به دام آن خانه‌های بدنام نجات داد.»

 

جمعی از کسبه اطراف و نمازگزاران مسجد فخر الحاجیه/ مرحوم «مجید معیری نسب»، ردیف اول از بالا، نفر اول از سمت چپ

وقتی مادر نذرش را برای نجات یک محله خرج می‌کند

کتیبه قدیمی داخل محراب مسجد «فخر الحاجیه» می‌گوید بنای این مسجد کوچک اما مهم در سال 1324 هجری شمسی گذاشته شده و این خانه حالا 76 ساله است. تا همین سال گذشته و قبل از اینکه ویروس منحوس کرونا بیاید و قلم قرمز روی دورهمی‌های کوچک اما باصفایمان بکشد، مرد مهربان و دریادلی به‌صورت افتخاری رتق و فتق امور مسجد فخر الحاجیه را در دست داشت و خودش عاملی برای جذب کسبه اطراف به مسجد بود. مرحوم «مجید معیری نسب» که کرونا برای همیشه او را از مسجد فخر الحاجیه گرفت، تاریخ شفاهی و سیار این مسجد بود و برای مرور قصه زیبای ساخت آن، به خاطره جذابی اشاره کرده و می‌گفت: «یک روز که مشغول انجام کارهای مسجد بودم، متوجه حضور مرد غریبه‌ای در جلوی مسجد شدم که تا آن روز ندیده بودمش. فقط ظاهر آن پیرمرد شیک‌پوش با آن کت و شلوار اتوکشیده‌اش، جلب‌توجه نمی‌کرد بلکه رفتارش هم عجیب بود؛ یکی از لنگه‌های در مسجد را در دست گرفته بود و با حس و حال خاصی انگار داشت آن را نوازش می‌کرد! معطل نکردم و با نگرانی به طرفش رفتم و بعد از سلام و خوشامدگویی، از علت این کارش پرسیدم. انتظار هر جوابی را داشتم جز آنچه می‌شنیدم...

آن مرد، خودش را فرزند بانو سکینه عشق انگیز، بانی مسجد معرفی کرد. اسم مادر که آمد، چشمه اشکش جوشید و در همان حال گفت: «مادرم نذر کرده بود اگر خدا فرزندی به او عطا کند، به شکرانه‌اش در محله‌ای که چندان خوشنام هم نیست، یک مسجد می‌سازد. خواهرم که به دنیا آمد، مادر نذرش را با ساخت این مسجد ادا کرد.» آن پیرمرد خوش‌پوش که به گفته خودش تازه از خارج از کشور برگشته بود، می‌گفت مادرش برای تولد او هم مسجدی در محدوده میدان راه آهن با همین نام ساخته بود. آن مرد در ذکر خیر از مادرش، می‌گفت بعد از آنکه پدرش را در نوجوانی از دست داد، مادرش به‌تنهایی سرپرستی و تربیت او و خواهرش را بر عهده گرفت. من همیشه می‌گویم روح مرحومه فخر الحاجیه، شاد که در کنار تربیت فرزندانش نسبت به مشکلات جامعه هم بی‌تفاوت نبود و برای سلامت بچه‌های یک محله آسیب‌زا اقدام به ساخت مسجد کرد.»

 

مسجد «طلیعه»

محراب مادرانه دوم: مسجد «طلیعه»

وقتی بی‌تفاوتی، جایز نیست...

راه روشنی که بانو عشق انگیز در محله خاکستری آن روزها باز کرد، بعد از او فراموش نشد. «طلیعه مهندسی» ملقب به «ماه طلعت»، بانوی غیرتمند دیگری بود که 19 سال بعد، پرچمی که فخر الحاجیه بلند کرده بود را در دست گرفت. بانو طلیعه که از اهالی بااصالت محدوده باغ سپه سالار بود و از دور، اخبار غم‌انگیز محله قلعه را شنیده بود، نیت کرد به سهم خودش آبی روی آن آتش بریزد. اینطور بود که مسجد «طلیعه» در فضایی حد فاصل میدان‌های گمرک و قزوین، در نزدیکی ورودی بوستان رازی فعلی متولد شد.

در متن سند تاریخی تأسیس مسجد طلیعه به تاریخ آبان ماه 1343 نوشته شده: «در این موقع که بنیان کن گوناگون اجتماع ما را تهدید نموده، توفیق الهی شامل حال بانوی معظمه نیکوکار خانم طلیعه مهندسی گردیده و اقدام به تأسیس مسجد آبرومند و باشکوهی در یکی از نقاط حساس شهر نموده‌اند و با این عمل مفید خود حقا سرمشقی به سایر بانوان داده است. این مسجد در روزی که مصادف با ولادت حضرت زهرا (س) بود، با حضور آیت الله فلسفی افتتاح شد.»

 

ناگهان از دل کارگاه چوب‌بری، یک مسجد متولد شد!

«آن روزها در محل فعلی مسجد طلیعه، یک کارگاه چوب‌بری قرار داشت. وقتی بانو ماه طلعت برای ساخت مسجد دست روی این ملک گذاشت، مرحوم آقای «معنوی»، صاحب چوب‌بری نه‌تنها نه نگفت بلکه وقتی از نیت او مطلع شد، یک سوم قیمت تعیین‌شده را هم به بانو تخفیف داد تا در ثواب این کار خیر سهیم شود. مادر دلسوز داستان ما عزمش را جزم کرده بود اما مگر ساخت مسجد در خیابانی که سرتاسرش پر بود از انواع و اقسام مشروب‌فروشی‌ها و کاباره‌ها، کار ساده‌ای بود؟ کافی بود بادهای مسموم برای کاباره‌چی‌ها خبر ببرند و آنها هم سربزنگاه برسند و جلوی ساخت خانه‌ای که قرار بود مانع کسبشان شود! را بگیرند. اینطور بود که تدبیر زنانه بانو ماه طلعت، گره‌گشایی کرد.

به توصیه بانو، معمار و کارگرانش تا زمان تکمیل ساختمان مسجد، به دیوارهای کاهگلی و سردر کارگاه چوب‌بری سابق دست نزدند تا توجه مشروب‌فروشان و صاحبان کاباره‌های آن حوالی به فعالیت آنها جلب نشود. به‌این‌ترتیب، عملیات ساخت مسجد بی‌سروصدا در فضای داخلی کارگاه چوب‌بری پیش رفت تا اینکه در آبان ماه سال 1343 با تخریب آن دیوار کاهگلی، از مسجد طلیعه رونمایی و امکان هر خرابکاری احتمالی منتفی شد.»

 

تمثال شهدا، زینت بخش مسجد «طلیعه»

خانه‌ای که ایستگاه عاقبت بخیری جوانان محله شد

شاید اجل به مرحومه ماه طلعت مهندسی مهلت نداد ثمره کار خیرش را به چشم ببیند اما بدون شک نسیم رحمتی که از مسجد او به خانه‌های آن محله غم‌زده رسید و سرنوشت فرزندان آنها را تغییر داد، نصیب خودش هم شده. به گواه قدیمی‌های محله، صدقه جاریه‌ای که بانو طلیعه در این محدوده بر جای گذاشت، در تربیت نسلی نقش‌آفرینی کرد که در سال‌های بعد زمینه‌ساز اتفاقات بزرگ در جامعه شدند. بسیاری از همان نوجوانان و جوانانی که پدر و مادرها نگران آینده‌شان در آن محیط نابسامان بودند، پایشان که به این مسجد باز شد، راه را از چاه شناختند و عاقبت بخیر شدند. شاید هیچ‌کس فکرش را هم نمی‌کرد اما به برکت فضای معنوی مسجد طلیعه، عاقبت برخی از همان بچه‌ها در مبارزات انقلاب و دفاع مقدس، ختم به شهادت شد؛ همان‌ها که چهره‌های معصومشان حالا روی پیشانی مسجد می‌درخشد و به مهمانان این خانه مقدس خوشامد می‌گوید.»

 

مسجد «حاجیه ربابه(توحید)»

محراب مادرانه سوم؛ مسجد «حاجیه ربابه (توحید)»

حاج «ربابه»، ملّاکی که سخاوتش زبانزد بود

از قدیمی‌های تهران، کمتر کسی است که خیابان «مختاری» را نشناسد؛ خیابان طول و درازی که در نقشه امروزی پایتخت، یک سرش از خیابان خیام در منطقه 12 شروع می‌شود و پس از تقاطع با خیابان‌های تختی، وحدت اسلامی (شاپور سابق) و ولی‌عصر (عج)، سر دیگرش به خیابان کارگر جنوبی در منطقه 11 می‌رسد. حالا تصور کنید در این محدوده وسیع و پرجمعیت، حدود 85 سال قبل، هیچ مسجدی وجود نداشت. در آن شرایط، یک بانوی بلندهمت و خوش‌غیرت دست به زانو گرفت و بنای یک مسجد دوست‌داشتنی را در این خیابان گذاشت.

می‌گویند یک تهران بود و یک حاج «ربابه»؛ بانوی متمولی که کارش ساخت و ساز ملک بود و استثنایی بود برای خودش در آن روزگار. جوان‌ترهای این حوالی از بزرگترهایشان شنیده‌اند که ابهت و جسارت حاج خانم طوری بود که همه قبولش داشتند و در کارهای سخت و عملی مثل ساخت املاک، مثل یک مرد باتجربه روی حرفش حساب می‌کردند. البته همسر او، حاج حسن هم، معمار بود. حاج ربابه اما فقط ملّاک نبود. آن چیزی که اسم او را سر زبان‌ها انداخته بود، سخاوتمندی‌اش و همتش در کار خیر و دستگیری از نیازمندان بود. همین نیت خیرش هم پای او را به وادی مقدس ساخت مسجد کشاند.

وقتی غیرت حاجیه خانم، جای خالی مسجد در محله را تحمل نکرد

آن روزها در محدوده‌ای که حالا به اسم خیابان مختاری می‌شناسیم، جای خالی یک مسجد حسابی به چشم می‌آمد و کسی که ساکنان اصیل و متدین محله را به آرزویشان رساند، بانوی مقتدر و خیّری بود که اسم نیکش زبانزد عام و خاص بود. حاج ربابه زمینی را در خیابان مختاری در نظر گرفت و آن زمین و چند واحد خانه مجاورش را خرید و برای ساخت مسجد وقف کرد. بانو به همین هم اکتفا نکرد و هزینه‌های ساخت بنای اولیه مسجد را هم خودش تقبل کرد. زمین و پول که با نیت خیر و همت حاج ربابه فراهم شد، همسرش، حاج حسن معمار وارد گود شد و مسجد زیبایی را با معماری اصیل و چشم‌نواز ایرانی اسلامی بنا کرد.

بالاخره در سال 1314 چشم اهالی با ساخت اولین مسجد محله روشن شد؛ مسجدی که به نام واقف آن، «حاجیه ربابه» معروف شد. گرچه بعدها نام «توحید» روی پیشانی مسجد حک شد اما هنوز هم اسم بانوی خیّر قصه ما در تابلوی این خانه مقدس و دوست‌داشتنی خودنمایی می‌کند. موسپیدهای محله می‌گویند حاج ربابه علاوه بر این مسجد و خانه امام جماعتش، چند خانه دیگر هم در خیابان قزوین و انتهای همین خیابان مختاری ساخته و برای رفع مشکل گرفتاران و نیازمندان وقف کرده بود. حالا حدود 25 سال از فوت این بانوی خیّر می‌گذرد اما در خیابان مختاری هیچ‌کس خدمات خالصانه او را فراموش نکرده...

 

مسجد «کوکب الحاجیه»

محراب مادرانه چهارم؛ مسجد «کوکب الحاجیه»

به مسجد 47 متری پایتخت خوش آمدید!

لقب کوچکترین مسجد هسته مرکزی تهران را به آن داده‌اند؛ به خانه مقدس 47 متری که تا 75 سال قبل، محل زندگی یک مادر نورانی بود. از مسجد «کوکب الحاجیه» در خیابان قدیمی «فرهنگ» برایتان می‌گویم که با همین فضای کوچکش، از خیلی‌ها دل برده و کبوتر جلدشان کرده...

قبل از اینکه وارد مسجد کوکب الحاجیه شوید، تصاویری که از مسجدهای بزرگ قدیمی در ذهن دارید را کنار بگذارید. اینجا از آن صحن وسیع، حوض با کاشی‌های آبی و گل‌های شمعدانی گرداگردش اثری نیست. همین که از آن در کوچک بگذرید و سر بالا کنید، همه مسجد در یک نیم نگاهتان جا می‌شود! شاید باورتان نشود اما کل فضای مسجد کوکب الحاجیه در 47 مترمربع خلاصه می‌شود؛ مسجد جمع و جوری که محرابش در کنار درب ورودی است و منبرش روبه‌روی درب.

 

وقتی خانه حاجیه «کوکب»، مسجد شد

دهه 30 بود که حاجیه «کوکب سرشار»، از اهالی محله امیریه، برای اینکه خودش و بانوان محله بتوانند در نماز جماعت شرکت کنند، در گوشه‌ای از حیاط منزلش یک نمازخانه کوچک ساخت. حاج خانم برای تردد راحت خودش به نمازخانه، دری در داخل حیاط خانه‌اش تعبیه کرد و یک در دیگر هم در خیابان فرهنگ برای تردد بانوان نمازگزار ساخت. اما اصل ماجرا چیز دیگری بود. حاجیه کوکب دلش می‌خواست در مسجد نماز بخواند. اینطور بود که مدتی بعد، به دلش افتاد برای این گوشه دنج و متبرک خانه‌اش صیغه مسجد بخواند تا برای همیشه، خانه خدا باشد.

القصه، گوشه حیاط خانه حاجیه کوکب برای ساخت مسجد وقف شد و خیابان فرهنگ در سال 1325 به نور مسجد کوکب الحاجیه منور شد. تا مدت‌ها، نماز جماعت این مسجد کوچک زیر 50 متر فقط به بانوان اختصاص داشت اما از یک مقطع به بعد، با کشیدن پرده‌ای، فضای نمازخانه به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم شد و مردان محله هم اجازه پیدا کردند در نماز جماعت این مسجد شرکت کنند. داستان شیرینی بود؛ آرزوی حاجیه کوکب، اهالی خیابان را هم همسایه مسجد کرده بود...

 

جوانان محله امیریه که 20سال قبل، مسجد «کوکب الحاجیه» را مرمت و آباد کردند

مسجد مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها، مسجد جوانان شد

هیچ‌کس از سرنوشت حاجیه کوکب سرشار خبر ندارد اما ساکنان قدیمی محله می‌دانند چند سال بعد وقتی او می‌خواست خانه‌اش را بفروشد، در سند قید کرد این بخش از حیاط خانه باید به صورت مسجد باقی بماند. خریدار خانه هم به این قول و قرار عمل کرد و مسجد کوکب الحاجیه برای همیشه ماندگار شد. گذر زمان اما حکم به مهجوریت این مسجد کوچک داد. ساخته شدن مساجد و حسینیه‌های بزرگ در محله باعث شد کم‌کم این مسجد محقر به فراموشی سپرده شود. کار به جایی رسید که بخش زیادی از دیوارهای مسجد کوکب الحاجیه ریخت و بعد از مدتی، در آن بسته شد. اما انگار باد برای حاجیه کوکب خبر برده بود و او از ته دل برای رونق دوباره مسجد محبوبش دعا کرده بود که خدا گروهی از جوانان محله را برای احیای مسجد رساند.

حوالی سال 80 بود که 8 نفر از بچه‌های محله تصمیم گرفتند هیئتی در محله راه‌اندازی کنند. بعد از آنکه مدتی هیئت محبان المهدی (عج) را نوبتی در خانه‌های خودشان برگزار کردند، کم‌کم به فکر پیدا کردن مکان ثابتی برای هیئت افتادند. و جست‌وجوها آنها را به مسجد کوکب الحاجیه رساند؛ مسجدی که زیر سایه بی‌مهری‌ها تبدیل به یک مخروبه شده بود. حالا از این جمع جوان، اصرار بود و از اهالی قدیمی محله که کلید مسجد در اختیارشان بود، انکار. اما بالاخره شد آنچه باید می‌شد. جوانانی که سنشان از 23 سال فراتر نمی‌رفت و همگی محصل و دانشجو بودند، با پول تو جیبی‌های خودشان شروع به بازسازی مسجد کردند و حاصل تلاش‌های همراه با عشقشان، مسجد زیبایی شد که دیگر از آن دل نکندند. خلاصه به همت این جوانان هیئتی، مسجد مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌های دیروز به مسجد جوانان تبدیل شد و فعالیت‌ها به نحوی در آن سازماندهی شد که دیگر می‌توانستی از آن به عنوان پاتوق مذهبی و فرهنگی جوانان محله یاد کنی. آن روزها اگر به مسجد کوچک خیابان فرهنگ سر می‌زدی، می‌دیدی کوکب الحاجیه یک بار دیگر به آرزویش رسیده...

 

انتهای پیام




تاریخ : یکشنبه 100/5/31 | 6:34 صبح | نویسنده : مرتضی | نظر

برگزاری مراسم عاشورای حسینی در مزار شریف + عکس

همزمان با قدرت گرفتن طالبان، هزاران نفر از عزاداران مراسم عاشورای حسینی (ع) را در شهر مزارشریف مرکز ولایت بلخ با شکوه تمام برگزار کردند.

برگزاری مراسم عاشورای حسینی در مزار شریف + عکس

به گزارش خبرنگار سایت افغانستان خبرگزاری فارس، هزاران تن از عزاداران حسینی به خصوص زنان از نواحی مختلف شهر مزارشریف از صبح امروز (پنج شنبه) و همزمان با عاشورای حسینی(ع)، با پیمودن صدها متر راه به روضه شریف رسیدند.

طبق این گزارش، مراسم پرشکوه عزاداری عاشورای حسینی(ع) را در امنیت کامل برگزار شده است.

امنیت دسته‌های عزاداری از مناطق اطراف به عهده خود هیأت‌ها و امنیت داخل شهر و روضه شریف به عهده نیروهای طالبان بود.

/انتهای پیام




تاریخ : پنج شنبه 100/5/28 | 2:1 عصر | نویسنده : مرتضی | نظر

بسته محتوایی روز دهم محرم| تا زنده‌ام به خیمه‌های زنان حمله نکنید

شمر صدا کرد: ‌ای حسین، چه می‌گویی؟ امام فرمود: این من هستم که با شما می‌جنگم و شما با من می‌جنگید؛ زنان را گناهی نیست. تا من زنده‌ام، سرکشان و طغیانگران و جاهلان خود را از تعرض به خانواده‌ام بازدارید.

بسته محتوایی روز دهم محرم| تا زنده‌ام به خیمه‌های زنان حمله نکنید

به گزارش خبرنگار حوزه مسجد و هیأت خبرگزاری فارس، همزمان با فرا رسیدن ماه محرم، متناسب با عزاداری هیأت‌های مذهبی در هر روز این دهه، بسته مقتل به همراه صوت روضه، زمینه، واحد و شور متناسب هر روز منتشر خواهیم کرد.

در دهمین شب و روز ماه محرم در هیأت‌های مذهبی به عزاداری برای شهادت  امام حسین (ع) پرداخته می‌شود.

خلاصه‌ای از مقتل شهادت امام حسین (ع) ارائه می‌شود:

امام حسین علیه‌السلام که قصد لشکریان ابن سعد ملعون را برای تعجیل در جنگ مشاهده فرمود و دریافت که رفتار و سخنان پندآموز او در آنها بی‌اثر است، به برادرش حضرت عباس علیه‌السلام فرمود: «اگر می‌توانی امروز آن‌ها را از جنگیدن با ما منصرف کنی، این کار را بکن. شاید ما امشب برای پروردگار خود نماز بخوانیم؛ زیرا خداوند، خود می‌داند که من نماز و تلاوت کتابش قرآن را دوست دارم.»

سرانجام شب عاشورا فرا رسید. امام حسین علیه‌السلام، اصحاب و یاران خود را جمع کرد، حمد و ثنای الهی را به‌جای آورد، سپس رو به آنان فرمود: «من اصحاب و یارانی بهتر از اصحاب خود و اهل بیتی نیک‌تر از اهل بیت خود نمی‌شناسم. خداوند از جانب من به تمام شما پاداش و جزای خیر دهد. اینک شب، همچون پرده‌ای سیاه همه جا را فرا گرفته، شما نیز آن را شتر خود قرار دهید و به راه بیفتید. هرکدامتان، دست یک نفر از افراد اهل بیت مرا بگیرد، در این سیاهی شب پراکنده شود و از این جا دور گردد و مرا با این دشمنان تنها بگذارد؛ زیرا این‌ها غیر از من، با کس دیگری کار ندارند.»

برادران و فرزندان امام علیه‌السلام و پسران عبدالله بن جعفر عرض کردند: «چرا باید این کار را انجام دهیم؟ برای اینکه بعد از شما زنده بمانیم؟ خداوند چنین چیزی را برای ما نمی‌خواهد.»

نخستین کسی که این سخن را فرمود، حضرت عباس بن علی علیه‌السلام بود. سپس دیگران از آن حضرت پیروی کردند و همین سخنان را بر زبان جاری ساختند.

راوی می‌گوید: امام حسین علیه‌السلام به فرزندان عقیل نگاه کرد و فرمود: «شهادت مسلم برای شما بس است. من به شما اجازه می‌دهم که بروید»

روایتی دیگر

در این حال برادران و تمام اهل بیت امام علیه‌السلام شروع به صحبت کردند و گفتند: «ای فرزند پیامبر خدا! مردم به ما چه می‌گویند و ما به آنها چه بگوییم؟ بگوییم سرور، بزرگ، سید، امام و فرزند دختر پیامبرمان را ترک کردیم و در رکاب او نه تیری پرتاب کردیم، نه نیزه‌ای انداختیم و نه شمشیری زدیم؟ نه به خدا قسم! ای فرزند پیامبر خدا! ما از تو جدا نخواهیم شد؛ بلکه با جان خود، از تو محافظت می‌کنیم تا اینکه در مقابل روی تو به شهادت برسیم و به همان سرنوشتی که تو دچار می‌شوی، دچار شویم. خداوند زندگی بعد از تو را زشت گرداند.»

در این حال «مسلم بن عوسجه» از جای برخاست و عرض کرد: «آیا ما تو را در این وضعیت که دشمن محاصره‌ات کرده رها کنیم و برویم؟ نه به خدا قسم! خداوند مرا در چنین حالی نبیند. من در اینجا تا نیزه خود را در سینه دشمن بشکنم و تا زمانی که شمشیر در دست دارم، با شمشیر بر آنها حمله کنم و اگر سلاحی هم نداشتم، با انداختن سنگ به سوی آنها می‌جنگم. من از تو جدا نمی‌گردم تا اینکه در رکاب تو به شهادت برسم.»

بعد «سعید بن عبدالله حنفی» برخاست و گفت: «ما تو را تنها و غریب رها نمی‌کنیم تا خداوند بداند ما به سفارش پیامبر خدا (ص) درباره شما جامه عمل پوشانده‌ایم. اگر من بدانم که هفتاد مرتبه در راه شما کشته می‌شوم، سپس زنده شده، بعد مرا سوزانده و خاکستر وجودم را بر باد می‌دهند، باز دست از یاری شما برنخواهم داشت؛ تا اینکه همراه شما به شهادت برسم....»

سپس «زهیر بن قین» از جای برخاست و گفت: «به خدا قسم آرزویم این است که هزار بار در راه شما کشته شده و زنده شوم، اما خداوند کشته شدن را از تو و جوانان تو که برادران و فرزندان و اهل بیتت هستند، دور کند.»

یاران امام اینگونه یکصدا گفتند: «جان ما فدای جان تو! ما با دست و صورت خود از تو محافظت می‌کنیم. اگر مقابل روی تو به شهادت برسیم، به عهد خود با پروردگار وفا کرده‌ایم و به آنچه که بر عهده‌مان است، عمل نموده‌ایم.»

سپس امام فرمود: فردا همه شما کشته خواهید شد و جایگاه هریک را در بهشت به ایشان نشان داد.

امام سجاد علیه‌السلام می‌فرماید: «آن شب عمه‌ام زینب مشغول پرستاری از من بود که پدرم این اشعار را می‌خواند:

«یا دهر اف لک من خلیل
کم لک بالاشراق والاصیل
من صاحب او طالب قتیل
والدهر لایقنع بالبدیل
و انماالامرالی الجلیل
و کل حی سالک السبیل»

از این اشعار فهمیدم که بلا نازل شده و بغض کردم. عمه‌ام از جا پرید و فریاد زد: «کاش مرگ من رسیده بود و زنده نبودم. امروز مادرم فاطمه، پدرم علی و برادرم حسن را از دست می‌دهم.»

پدرم فرمود: «خواهرم! شیطان شکیبایی‌ات را نرباید

زینب عرض کرد: «پدر و مادر و جانم فدایت! آیا تن به مرگ داده‌ای؟»

امام با چشمانی اشکبار فرمود: «اگر مرغ قطا را شبانه در آشیانه‌اش رها می‌کردند، می‌خوابید.»

زینب گفت: «آیا تو را ظالمانه می‌کشند؟» پس سیلی بر صورت خود زد و گریبان چاک کرد و بی‌هوش شد. امام او را به هوش آورد و دلداری داد و فرمود: «پدر و مادر و برادرم بهتر از من بودند و رفتند.» و او را امر به صبر کرد.

امام و یارانش تمام آن شب را بیدار بودند و مشغول مناجات و نماز.

در روز عاشورا بعد از اینکه تمام اصحاب و بنی‌هاشم به شهادت رسیدند، نوبت به امام حسین(ع) رسید تا عازم میدان شود. وقتی امام اوضاع را چنین دید، شلواری یمنی (غیر از لباسی که به تن داشت) که چشم را خیره می‌کرد، طلب کرد و جای جایش را شکافت تا بعد از شهادتش آن را از تنش غارت نکنند، و سپس پوشید. (ابن شهرآشوب در مناقب چنین آورده است:...سپس امام فرمود: لباسی غیر از لباس خودم بیاورید که به آن رغبتی نباشد و من آن را بپوشم تا بعد از کشته شدنم عریان نمانم؛ زیرا من کشته‌ای هستم که لباس‌هایش را نیز به غارت می‌برند؛ یاران برای ایشان شلوارکی آوردند، امام آن را نپوشید و فرمود: این لباس اهل ذمه است. یاران برای ایشان، لباس دیگری آوردند که از شلوار کوتاه‌تر و از شلوارک بلندتر بود، امام آن را پوشید.

دو وداع امام

مرحوم علامه مجلسی، دو وداع برای امام (علیه‌السلام) نوشته است: یکی پس از شهادت طفل شیرخوار: «زنان را طلبید و دختران و خواهران را دربر کشید و هر یک را به ثواب‌های حق‌تعالی تسلی بخشید و صدای شیون از خیمه‌های حرم بلند گردید...»

و بار دوم پس از نقل خبر رفتن امام (علیه‌السلام) با اسب، کنار شریعه فرات برای نوشیدن آب و اینکه به حضرت گفتند که لشکر به خیمه‌گاه حمله کرده است: «پس بار دیگر با اهل بیت رسالت و زنان عصمت و طهارت را وداع کرد...».

امام در میدان نبرد

آن‌گاه (بعد از وداع) (در برابر لشکر دشمن) قرار گرفت و خطبه‌ای خواند که آغاز آن چنین بود: یا اهل الکوفه، قبحاً لکم و ترحاً و بؤساً لکم و تعساً استصرختمونا والهین فاتیناکم موجبین فشحذتم علینا سیفاً کان فی ایماننا....

سپس بر مرکبش استوار نشست و فرمود:
انا ابن علی الخیر من آل‌هاشم...
او به سمت راست دشمن حمله کرد و چنین رجز خواند:
الموت خیر (اولی) من رکوب العار والعار اولی من دخول النار
(ابن شهرآشوب در جای دیگر، این جمله را نیز افزوده است. والله ما هذا و هذا جاری.

در توضیح و تفسیر معنای »و العار اولی من دخول النار» (ننگ بهتر از ورود به دوزخ است)، باید گفت که جمله‌ای مشهور و رایج در عرب است که براثر کاربرد فراوان آن، به یک مثل تبدیل شده است و آن تعبیر «النار و لا العار» است که مردم عوام، آن را بر زبان جاری می‌کنند و به این معناست که ادخلو النار و لاتلتزموا العار؛ «آتش را پذیرا باشید، ولی زیر بار ننگ و عار نروید».

اما امام حسین (علیه‌السّلام) عکس آن را معتقد است؛ لذا در روز عاشورا فرمود: الموت خیر (اولی) من رکوب العاروالعار اولی من دخول النار؛ یعنی مرگ بهتر از زیر بار ننگ و عار رفتن است، و پذیرفتن عار و ننگ، بهتر از دخول در آتش است؛ لذا اگر بیعت با یزید، ننگ و عاری بود که آتش جهنم را به دنبال نداشت، من آن را می‌پذیرفتم و با او بیعت می‌کردم؛ ولی چون بیعت با یزید، ننگی است که آتش جهنم را نیز به دنبال دارد، هرگز با او بیعت نمی‌کنم. امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) نیز در جریان جنگ جمل، به زبیر‌ اندرز داد و از او خواست که برگردد، اما زبیر ابتدا مقاومت کرد و بازگشت را ننگی دانست که هرگز پاک نخواهد شد. امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) که به او گفت: پیش از آنکه ننگ و آتش (جهنم) همراه هم شوند، با ننگ برگرد.

سپس به جناح چپ یورش برد و فرمود:

انا الحسین بن علی احمی عیالات ابی
آلیت ان لا انثنی امضی علی دین النّبی
«منم حسین بن علی، از خاندان پدرم حمایت می‌کنم.
سوگند خورده‌ام که تسلیم نشوم و برای دین پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، جان می‌دهم».

منم حسین بن علی پشت ناسازم به دنی
حامی اولاد علی مجـری دستور نبی

مبارزه امام

امام، دشمن را به مبارزه طلبید: پیوسته هرکس از جنگاوران نامدار و شناخته شده دشمن را که به او نزدیک می‌شد، از تیغ می‌گذراند، و گروه بسیاری از آنان را به هلاکت رساند. (تا اینکه) مالک بن نسیر (در منابع کهن، نام این شخص متفاوت ضبط شده است: بلاذری و طبری «مالک بن نسیر» نوشته‌اند؛ و شیخ مفید «مالک بن نسر»؛ ابوحنیفه دینوری «مالک بن بشر»؛ ابن فتال نیشابوری «مالک بن انس»؛ ابن کثیر «مالک بن بشیر» نوشته‌اند.) (بدی کندی) مقابلش آمد و شمشیرش را بر سر او فرود آورد، به طوری که شمشیر، جبّه کلاه‌دار امام را پاره کرد و به سر وی رسید و سر امام را زخمی کرد، به گونه‌ای که کلاه پر از خون شد. حسین (علیه‌السّلام) به او گفت: (امیدوارم) با این دست هرگز نخوری و نیاشامی و خدا تو را با ستمکاران محشور کند. (خوارزمی می‌افزاید: وقتی امام آن کلاه را کنار‌ انداخت و عمامه بر سر بست، آن مرد کندی آمد و کلاه را برداشت. بعد از اتمام جنگ، وقتی کلاه را به خانه برد و به همسرش داد تا خون‌های آن را بشوید، همسرش به او گفت: آیا کلاه پسر دختر پیامبر را گرفته و به خانه من آوردی؟ از نزد من خارج شو، خداوند قبر تو را پر از آتش کند. دوستان او نقل می‌کنند. دستان او خشک شد و پیوسته در فقر و بدحالی به سر می‌برد تا مرد.) سپس حسین (علیه‌السّلام)، جبه کلاه‌دار را (که از خز بود) کناری‌ انداخت و کلاهی پوشید و عمامه‌ای روی آن بست؛ این در حالی بود که او خسته و ناتوان شده بود.

تشر امام به لشکر سعد

حسین (علیه‌السّلام) پس از بستن عمامه، نگاهی به سمت راست و چپ خود کرد و کسی را ندید؛ سپس سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، تو می‌بینی که نسبت به فرزند پیامبرت چه می‌کنند. تا آنکه شمر بن ذی الجوشن با گروهی جلو آمد و امام با آنها جنگید و آنها بین حضرت و خیمه‌گاه حایل شدند، و به سوی خیمه‌های امام رفتند و تصمیم داشتند که به خیمه‌ها حمله کنند؛  حسین بر سر آنان فریاد کشید: ویحکم یا شیعة آل ابی سفیان، ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد، فکونوا احراراً فی دنیاکم هذه وارجعوا الی احسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون؛  (طبری، سخنان امام را به این صورت نقل کرده است. ویلکم؛ ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون یوم المعاد فکونوا فی امر دنیا کم احراراً ذوی احساب، امنعوا رحلی واهلی من طغاکم وجهالکم: «وای برشما، اگر دین ندارید و از رستاخیز نمی‌ترسید، پس (حداقل) در کار دنیانان آزاده و باشرف باشید و افراد سرکشی و نادان خود را از حمله به خیام و اهل بیت من بازدارید».)

وای بر شما‌ ای پیروان خاندان ابوسفیان، اگر دین ندارید و از رستاخیز نمی‌ترسید، پس (حداقل) در کار دنیاتان آزاده باشید، و به شرف عربی (و ارزش‌های) خود برگردید، چنانچه بنابر گمان خود، از عرب هستید. گر شما را به جهان مکتب و آیینی نیست لااقل مردمی آزاده به دنیا باشید.

شمر صدا کرد: ‌ای حسین، چه می‌گویی؟ امام فرمود: این من هستم که با شما می‌جنگم و شما با من می‌جنگید؛ زنان را گناهی نیست. تا من زنده‌ام، سرکشان و طغیانگران و جاهلان خود را از تعرض به خانواده‌ام بازدارید. شمر گفت: «ای پسر فاطمه، این سخن تو راست است و پذیرفتم» سپس خطاب به یارانش فریاد زد: از حریم خانواده این مرد دور شوید و سراغ خودش بروید. به جانم سوگند که او هماورد بزرگواری است.

محاصره امام

کوفیان از هر سو به او حمله کردند؛ از جمله این افراد، ابوالجنوب، که نامش عبدالرحمن جعفی بود؛ قشعم بن عمرو بن یزید جعفی؛ (بلاذری نام او را (قاسم بن عمرو بن نذیر جُعفی) ضبط کرده و او را از جمله کناره گیران از امیرالمؤمنین دانسته است.) صالح بن وهب یزنی؛ سنان بن انس نخعی؛ و خولی بن یزید اصبحی بودند. شم آنان را تشویق کرد که به حسین (علیه‌السّلام) حمله کنند. ابوالجنوب، غرق در سلاح بود. چون شمر بر او گذشت، به او گفت: حمله کن. گفت: چرا خودت حمله نمی‌کنی؟ شمر گفت: به من این حرف را می‌زنی؟ گفت تو چرا به من می‌گویی؟ و یکدیگر را به باد دشنام گرفتند. ابوالجنوب که مردی شجاع بود، به شمر گفت: «به خدا سوگند، می‌خواهم این نیزه را در چشم تو فرو کنم و آن را از کاسه در آورم». شمر از او دور شد و گفت: اگر می‌توانستم به تو زیانی برسانم، قطعا چنین می‌کردم. سپس شمر با پیاده نظامش به سوی امام حسین (علیه‌السّلام) حمله کرد و امام مقاومت کرد و دو طرف درگیر شدند. امام به سوی آنها حمله می‌برد و آنان از اطراف او پراکنده می‌شدند، تا آنکه آنان، امام حسین (علیه‌السّلام) را محاصره کردند.

شهادت عبدالله بن الحسن

در این هنگام عبدالله بن حسن بن علی (علیه‌السّلام)، که نوجوانی نابالغ و (در زیبایی) همانند ماه شب چهارده بود،  از پیش زنان بیرون آمد تا کنار عمویش حسین (علیه‌السّلام) ایستاد. زینب (سلام‌الله‌علیها)، دختر علی (علیه‌السّلام) خود را به او رساند تا او را نگه دارد. حسین (علیه‌السّلام) به خواهرش فرمود: خواهرم او را نگه دار عبدالله نپذیرفت و به شدت مقاومت کرد و گفت: به خدا، از عمویم جدا نمی‌شوم. ابجر بن کعب (طبری، بحر بن کعب، نوشته است.) با شمشیر به طرف حسین (علیه‌السّلام) حمله کرد. آن نوجوان گفت: یا ابن الخبیثة ا تقتل عمّی؟ «ای ناپاکزاده، عمویم را می‌کشی؟». ابجر شمشیری (به سوی حسین (علیه‌السّلام)) حواله کرد و عبدالله دستش را مقابل گرفت و دستش جدا گردید و از پوست آویزان شد. عبدالله صدا زد: ‌ای مادر، امام حسین (علیه‌السّلام) او را در آغوش کشید و فرمود: ‌ای برادرزاده، برآنچه پیش آمد، صبر کن و امید خیر از سوی خدا داشته باش. خداوند تو را به پدران شایسته‌ات، به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام)، حمزه، جعفر و حسن بن علی ملحق می‌کند.

در این هنگام حرمله، تیری رها کرد و آن کودک را به شهادت رساند. طبری نیز قاتل او را حرمله می‌داند. سپس حسین (علیه‌السّلام) دستش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا، باران آسمانت را از آنان بازدار و آنان را از برکات زمین محروم کن. خداوندا، اگر آنان را تا مدتی (از نعمت‌هایت) برخوردار کردی، در میانشان تفرقه و جدایی بینداز و آنها را فرقه‌ها و گروه‌های پراکنده قرار بده و همیشه حاکمان را از آنان ناخشنود ساز؛ چرا که آنان ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند، اما بر ما ستم روا داشته، ما را کشتند». 

شهادت امام

امام حسین (علیه‌السّلام) آنقدر جنگید تا آنکه پیکر پاکش ده‌ها زخم برداشت  و در حالی که از نبرد، ناتوان شده بود، ایستاد تا‌ اندکی بیاساید. در همان حال که ایستاده بود، سنگی آمد و بر پیشانی او خورد و خون از پیشانی‌اش جاری گشت. گوشه جامه را برگرفت تا با آن، خون از پیشانی‌اش پاک کند که تیر سه شعبه زهرآگینی آمد و در قلب حضرت جای گرفت. امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله. آن‌گاه سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، تو میدانی که اینان کسی را می‌کشند که در روی زمین، جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون کشید. خون، همچون ناودان جاری شد.

 دست خود را روی زخم گذاشت، چون پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید؛ حتی یک قطره هم برنگشت. سپس بار دیگر دست روی زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت و محاسنش کشید و فرمود: به خدا سوگند، این‌گونه خون آلود خواهم بود تا جدم محمد را دیدار کنم و بگویم: ‌ای رسول خدا، فلانی و فلانی مرا کشتند.

منابع

لهوف/ سید بن طاووس
تاریخ الامم ج 5/ طبری
ارشاد ج 2/ شیخ مفید




تاریخ : پنج شنبه 100/5/28 | 5:58 صبح | نویسنده : مرتضی | نظر

سخنان علمای اهل سنت خراسان شمالی در بیان رشادت امام حسین(ع)

بزرگان اهل سنت خراسان شمالی اعتقاد دارند که در ایام با فضیلت محرم، داغدار مصیبت وارد شده بر امام حسین و خاندان رسول الله هستند و تأکید دارند که امام حسین تنها مختص به برادران شیعه نیست، بلکه متعلق به همه مسلمانان جهان اسلام است.

سخنان علمای اهل سنت خراسان شمالی در بیان رشادت امام حسین(ع)

به گزارش خبرگزاری فارس از بجنورد، منابع تاریخى اهل سنت به وضوح این نکته را بیان نموده اند که پیامبر (ص) نخستین فردى بود که از شهادت نوه‌اش امام حسین خبر داد و براى مظلومیت آن حضرت اشک ریخت. به راستی که محبت و دوستی پیامبر گرامی اسلام (ص) و فرزندان پاک ایشان مرز و نژاد و کیش و آئین نمی‌شناسد و برادران اهل‌ سنت ما نیز از ‏این قاعده مستثنا نیستند.

این روزها اهل سنت نیز ضمن احترام به برادران شیعه؛ عشق و ارادت خود به اهل بیت رسول الله به ویژه حضرت امام حسین را با برگزاری مراسمات دینی و قرآنی و تعطیلی مدارس علمیه و همچنین دعوت بزرگان و ریش سفیدان به همراه اطعام نان های روغنی و خیرات و انفاق جهت شادی روح پاک شهدای کربلا و دیگر درگذشتگان و سخنرانی در خصوص واقعه عاشورا و جایگاه آن حضرت در مراسمات نمازجمعه و مساجد؛ ابراز علاقه و ارادت خود را به اهل بیت پیامبر(ص) نشان می دهند.

آتاآخوند داوری، امام جمعه مسجد خاتم الأنبیاء بجنورد در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در بجنورد اظهار کرد: آنچه به عنوان اجماع سخن بزرگان اهل سنت در خصوص امام حسین گفته می‌شود این است که امام حسین در جهت احیای سنت رسول خدا(ص) قدم برداشت و هرگز در قبال بیعت‌خواهی یزید، سر تسلیم فرود نیاورد. مهمترین درس از عاشورا این است که امام حسین در مقابل ظلم ایستاده و هیچ‌گاه سر تعظیم فرود نیاورده است.

وی در ادامه گفت: امام حسین اسوه اخلاق، کرامت، شرافت، سخاوت و الگوی جامعه بشریت است و بزرگان اهل‌سنت در مورد علاقه و محبت به امام حسین روایت زیادی گفته اند: عبدالله بن عمر از رسول خدا نقل می‌کند: "الحَسَنُ و الحسین ریحانتایَ مِنَ الدنیا"حسن و حسین دو گل من از این دنیا هستند. نباید فراموش کنیم که امام حسین از نبی اکرم (ص) تبعیت کرد. 

آخوند داوری بیان داشت: اجرای احکام خداوند، احیای سنت رسول خدا (ص) و از بین بردن ظلم و ستم از اهداف قیام امام حسین بود و امروز همه ما جامعه تسنن بر این نکته اذعان داریم که امام حسین (ع) وقتی متوجه شد حکومت دست نااهلان افتاده و دین جدش در خطر است، قیام کرد و در این راه خود حضرت، خانواده‌اش و یارانش به شهادت رسیدند.

در ادامه غفورآخوند یزدانی، امام جمعه دهستان باغلق راز و جرگلان نیز در گفت و گو با خبرنگار فارس اظهار کرد: حضرت امام حسین و امام حسن، سرور جوانان اهل بهشت هستند. واقعه کربلا و شهادت جانسوز امام حسین و صحابه گرانقدر ایشان و همچنین اسارت اهل بیت آن حضرت یکی از نقاط عطف تاریخ اسلام است. 

وی گفت: از بزرگان اهل سنت روایت است که پیامبر(ص) حضرت امام حسن را بغل نموده و بوسید و روی پای راست خود قرار داد و فرمود: به این فرزندم اخلاق و هیبت خود را هدیه می کنم و سپس امام حسین را نیز بغل نمود و بوسید و بر روی پای چپ خود قرار داد و فرمود: شجاعت وجود خود را بدو بخشیدم.

آخوند یزدانی گفت: در میان فرزندان آدم کسی در شجاعت قلب و قوت روحی شجاعت تر از امام حسین در مقایسه با آنچه او در کربلا اقدام نمود؛ پیدا نمی شود. برای او همین بس در طول صدها سال تاریخ دنیا او همچنان شهید، فرزند شهید، پدر شهید و سرور شهیدان باقی مانده است.

وی تصریح کرد: امام حسین در راه آنچه را که حق می دانست، جان خود را تسلیم جان آفرین نمود، ولی تسلیم باطل نشد. با آنکه آن حضرت یار و یاروان کافی نداشت؛ علیه باطل باتمام قدرت و شجاعت ایستادگی نمود تا که به مقام شهادت عظمی نایل آمد. امام حسین از صحابه پیامبر به شمار می رود، و اگرچه در سنین کودکی با آن حضرت تا زمان رحلت محشور و مصائب بوده و حضرت رسول اکرم(ص) نیز از او رضایت کامل داشته است و امام حسین و امام حسن را جوانان بهشتی نامیده است.

شایان ذکر است بزرگان اهل سنت خراسان شمالی اعتقاد دارند که در این ایام با فضیلت داغدار مصیبت وارد شده بر امام حسین و خاندان رسول الله هستند و تأکید دارند که امام حسین تنها مختص به برادران شیعه نیست، بلکه متعلق به همه مسلمانان جهان اسلام است.

انتهای پیام




تاریخ : چهارشنبه 100/5/27 | 1:45 عصر | نویسنده : مرتضی | نظر

حاج احمد چینی: مداح نباید به هر قیمت اشک بگیرد/ حسادت، آفت مداحی است

 احمد چینی می‌گوید: ملاک هیأت‌ها را نباید جمعیت دانست بلکه ممکن است عنایت اهل بیت(ع) به یک مجلس کم جمعیت بیشتر از مجالس پرجمعیت باشد. یک مداح باید برروی خود کار کند تا در جلسات پرجمعیت، بداند همه برای امام حسین و ، نه او، آمده‌اند.

حاج احمد چینی: مداح نباید به هر قیمت اشک بگیرد/ حسادت، آفت مداحی است

خبرگزاری فارس ـ حوزه مسجد و هیأت ـ امیرحسین کسائی: در تمام عرصه‌های هنری و دینی و ... لازم است جوان‌ترها از گذشتگان آن عرصه بدانند و مطالعه کنند تا بدانند پیشینه کاری از کجا شروع شده که به امروز رسیده است تا هم همان مسیر را ادامه دهند و از تجریبات آن‌ها درس بگیرند. هم اینکه با تغییرات و تحولات خود مسیر را از ریل ایجاد شده خارج نکنند. شاید این همان پیشینیه‌ای است که از آن دور شدیم؛ چون مقام معظم رهبری در آخرین دیدار خود با مداحان فرمودند: «هیأت باید هیأت بماند».

تشویق یک منبری، مشوقم برای مداحی شد

یکی از پیرغلامانی باید او را شناخت، کنارش نشست و زانوی ادب مقابلش زد، حاج احمد چینی است. متولد 1326 و از مداحان و دعاخوانان پیشکسوت و باسابقه تهران. او در خیابان ری، منطقه امامزاده یحیی تهران در جنوب شهر متولد شده و در خصوص شروع مداحی‌اش می‌گوید: «از 14 سالگی مداحی را در خانه و مجالس خانگی منزل پدری آغاز کردم، اما اولین مجلس رسمی خود را از مدرسه علمیه آیت‌الله مجتهدی تهران شروع کردم و برای اولین بار هم در یکی از هیأت‌های بزرگ تهران قدیم به‌نام هیأت جمعیت حسینی به مدیریت مرحوم حجت‌الاسلام محمود نجفی خواندم. در ایام فاطمیه بود که این مرحوم منبر رفت و من هم کنارش چند خطی خواندم. این اولین حضور و مداحی‌ام در یک هیأت پرجمعیت بود. مرحوم نجفی من را بسیار تشویق کرد و تشویق این روحانی بزرگ، مشوقی برای حضور من در عرصه مداحی بود.»

روضه خانگی، اخلاص بالایی می‌خواهد

حاج احمد یکی از محافل رشد خود در عرصه مداحی را مجالس روضه خانگی منزل پدری‌اش می‌داند و می‌گوید: «منزل ما اول هر ماه روضه خانگی بود و حجت‌الاسلام منزل‌الاجداد به خانه ما می‌آمد و حدود یک ربع روضه می‌خواند. من از این مجالس رشد کردم. یکی دیگر از مجالسی که در منزل ما بود، مجلس روضه فاطمیه بود که پدرم ایجاد کرد و بعد از پدرم نیز من این رسم را در منزل ادامه می‌دهم. روضه خانگی برکت بسیاری دارد. من در گذشته روضه خانگی بسیار می‌رفتم، اما از زمانی که منزلم را از امامزاده یحیی تغییر دادم و دیگر نتوانستم پشت موتور بنشینم، کمتر روضه خانگی می‌روم، ولی الان مجالسی دارم که حدود 50 سال است، یعنی از قبل ازدواجم در آن می‌خوانم. روضه خانگی برکت بسیاری دارد، زیرا اخلاص دارد و مداح و بانی در آن مخلصانه می‌خوانند.»

 

 

فیلمی از گفت‌وگوی خبرگزاری فارس با حاج احمد چینی

توصیه‌ای به همه مداحان، منبری‌ها و مردم

حاج احمد یک توصیه هم به همه مداحان، منبری‌ها و همه مردم مذهبی‌ و ولایی‌ دارد و می‌گوید: «غیر از این که در جلسات هیأت‌ها شرکت می‌کنید، مجالس روضه را در خانه خود راه بیندازید تا قال‌الصادق و قال‌الباقر و السلام علیک یا اباعبدالله در خانه‌تان بیان شود. نشانه برکت آن هم این است که در حدیث کساء داریم امیرالمومنین (ع) از پیامبر (ص) سوال می‌کند اجتماع ما در اینجا چه فایده‌ای دارد؟ ایشان می‌فرماید: در هیچ مجلسی نیست که ذکر ما اهل بیت (ع) شود، مگر اینکه خدا رحمتش را به آن نازل کند و فرشتگان حضور پیدا می‌کنند. در بخش دیگر ایشان می‌فرماید: هر دردی داشته باشند، درمان می‌شود و هر گره‌ای داشته باشند، برطرف می‌شود. بنابراین اگر به دنبال دنیا و آخرت هستیم، باید روضه خانگی را احیا کنیم، زیرا مشکلات دنیوی و اخروی را برطرف می‌کند. پیامبر (ص) فرمود: «مَثَل اهل بیت من در میان شما مانند کشتی حضرت نوح است» ایشان در جای دیگری می‌فرمایند: «به درستى که حسین (ع) مصباح هدایت و کشتى نجات است» ما باید این کشتی نجات را در این دوره و زمانه که آفات زیاد است تا جوانان را منحرف کنند، به خانه‌ها بیاوریم و این با کرونا منافاتی ندارد و می‌توان با حضور یک روضه خوان و جمع محدود خانواده روضه را برپا کرد.»

مداحان خود را به یک استاد اخلاق گره بزنند

این پیرغلام اباعبدالله‌الحسین (ع) ابتدا تحصیل در دروس حوزوی را شروع می‌کند و بعد راهی عرصه ستایشگری می‌شود. او می‌گوید: «من کاسب بازار بودم که تصمیم گرفتم نزد آیت‌الله حق شناس برای تحصیل بروم. در آن زمان هم دوره تحصیل ما آیت‌الله جاودان، آیت‌الله آسان‌گو، مرحوم کریمی، حجت‌الاسلام کاشفی، شهید قره‌گزلو و ... بودند. در آن زمان در مسجد امین‌الدوله تحصیل می‌کردیم که من کسب را رها کردم و سراغ حوزه رفتم. نمی‌خواهم بگویم جوانان مداح هم باید طلبه شوند و اشتغال خود را رها کنند، اما تا حد مقدماتی در این زمینه تحصیل کنند و خود را به یک استاد اخلاق نزدیک کنند. به جوانان مداح توصیه می‌کنم برای رسیدن به موفقیت همواره همنشین یک استاد اخلاق و روحانی باشید و با او در کارها مشورت و از او کسب فیض کنید که در مداحی شما بسیار اثرگذار بوده است.»

حسادت، آفت مداحی است

حاج احمد یکی از شاگردان مکتب اخلاقی چهار تن از علمای فقید اخیر، یعنی آیت‌الله حق‌شناس، آیت‌الله مجتهدی، آیت‌الله آقامجتبی تهرانی و آیت‌الله خوشوقت است. او در خصوص اهمیت حضور در درس اخلاق برای مداحان می‌گوید: «خاطرم است در روزهای نخست در مسجد امین‌الدوله، آیت‌الله حق‌شناس دستور داد تا فردی به ما درس معراج‌السعاده بدهد که کاملاً اخلاقی است. این دروس در روحیات یک مداح تاثیر بسیاری دارد، زیرا هر انسانی ممکن است، صفات رذیله‌ای داشته باشد که باید آن‌ها پاک شود تا مداحی و صدای آن مداح اثربخشی داشته باشد. اگر مداحی متکبر باشد، جامعه او را نمی‌پذیرد، بلکه باید متواضع و فروتن باشد. حسادت برای مداحان، آفت است. نباید اگر مداحی روی دست ما و بهتر از ما خواند، ناراحت شویم؛ بلکه باید خوشحال هم شویم. آقای مهدی آصفی که خود واقعاً استاد است، می‌گوید وقتی جوان‌ترها می‌خوانند من خوشحال می‌شوم و دعایشان می‌کنم.»

مداحان جوان که به جایی رسیدند، خود را گُم نکنند

برخی از مداحان جوان، زمانی که به جایگاه و اعتباری می‌رسند، برای حضور در مجالس شرط‌هایی می‌گذارند مثلا می‌گویند باید جمعیت داشته باشد و یا شناخته شده باشد. حاج احمد در این خصوص می‌گوید: «مرحوم علامه نیاز مالی به مداحی نداشت. حدود 40 سال پیش، زمانی که من به یکی از مجالس روضه خانگی زنانه رفته بودم، دیدم ایشان هم حضور پیدا کرد. او در آن زمان، در مجالس سنگین و پرجمعیت می‌خواند و من جوانی بیش نبودم، اما او به این مجلس کوچک هم آمد و حتی مبلغ ناچیزی که در پیش‌دستی برایش گذاشتند هم برداشت تا صاحب جلسه ناراحت نشود. مداحان نباید وقتی به جایی رسیدند، بگویند به فلان جلسه نمی‌روم. در روایت داریم: اگر کسی به خاطر خدا تواضع کند، خدا او را بالا می‌برد. اگر مداحی امروز جایگاهی دارد به واسطه خودش نیست. خدا مهر او را در دل دیگران انداخته است.»

ملاک هیأت‌ها را جمعیت قرار ندهید

برخی از مداحان به واسطه جمعیت و علاقه‌ای که مردم به آن‌ها دارند، دچار غروری می‌شوند، حاج احمد می‌گوید: «مداحان نباید با این اقبال‌ها، دچار غرور شوند و آن را نتیجه اعمال و اشعاری که می‌خوانند بدانند. این محبت را خدا به دل مردم انداخته است و آن هم به خاطر ما نیست، بلکه عنایتی است که به ما شده است. البته ملاک جلسات را نباید جمعیت دانست، بلکه ممکن است عنایت اهل بیت (ع) به یک مجلس کم جمعیت، بسیار بیش‌تر از مجالس پرجمعیت باشد. در مجالس خلوت اخلاص هم برای مداح و هم بانی بیش‌تر است. یک مداح باید بسیار روی خود کار کند تا در جلسات پرجمعیت خود را کنترل کند و بداند این همه جمعیت به خاطر او نیامده است بلکه برای امام حسین (ع) آمده‌اند.»

زمانی که درس حوزه تماماً روضه بود

این پیرغلام در جلسات درس اخلاق آیت‌الله آقامجتبی تهرانی بیش از 30 سال مداحی کرد. در این خصوص می‌گوید: «من در درس حوزوی ایشان شرکت می‌کردم و زمانی که کلاس درس اخلاق خود را راه‌اندازی کرد به من فرمودند دوست دارم شما در این جلسه بخوانید و من هم شرکت کردم. بعد از چندسال چون مخاطب جلسه جوان بود به حاج آقا پیشنهاد دادم من حضور پیدا می‌کنم، اما مداح جوانی بخواند. اشعار من دیگر تکراری شده است. ایشان گفتند نه خودت بخوان همان قدیمی‌ها را بخوان. البته این اواخر گاهی آقای مطیعی در ماه رمضان دعای این ماه را می‌خواند. من در طول سال مجلس حاج آقا را اداره می‌کردم و هیچ‌گاه یاد ندارم ایشان جز دو مرتبه که پرواز برای مشهد داشت، پای روضه می‌نشست و گریه می‌کرد. در پایان هم دعا می‌کردند. بعد از سخنرانی اگر کسی سراغ ایشان می‌آمد، می‌فرمود تا بعد از روضه صبر کن. ایشان به روضه به خصوص روضه حضرت زهرا (س) اعتقاد ویژه داشت و خودش در شب اول، شب بیست و سوم و شب آخر ماه رمضان روضه حضرت زهرا (س) می‌خواند. آیت الله مجتهدی در روزهایی مثل شهادت امام صادق (ع) که تعطیل بود می‌فرمودند در روزهای تعطیل، درس حوزه تعطیل است، اما درس روضه به راه است. در این جلسات طلبه‌ها لباس روحانیت را کنار می‌گذاشتند و سینه می‌زدند و جالب این که خود آیت‌الله مجتهدی هم همراه آنان سینه می‌زد. آیت‌الله آقامجتبی تهرانی نیز در زمان سینه‌زنی می‌ایستاد و سینه می‌زد و در جلسات نیز می‌بینیم که مقام معظم رهبری پای روضه می‌نشیند و خود نیز سینه می‌زنند.»

 

 

فیلمی از مداحی حاج احمد چینی محضر مقام معظم رهبری

منبری‌ها پای روضه مداحان بنشینند

این پیرغلام 74 ساله اباعبدالله الحسین (ع) خاضعانه می‌گوید: اعتبار من این است که در محضر این بزرگان خوانده‌ام و از خود چیزی ندارم. این اعتبار هم به واسطه ارتباط و اتصال این افراد به اهل بیت (ع) است. او این چنین ادامه می‌دهد: «این روزها اگر عالم و سخنران قوی در مجلس باشد بسیاری به خاطر منبر او در مجلس حاضر می‌شوند و اگر او بعد از سخنرانی جلسه را ترک کند، موجب شکست جلسه می‌شود و برای مداحان موجب انکسار است. اگر فردی اعتقاد به امام حسین (ع) دارد، خوب است که بنشینند. البته گاهی منبری‌ها جلسات پشت هم وعده می‌کنند که در این صورت عذر پذیرفته شده است. در غیر اینصورت پای روضه بنشینند تا عالم بی عمل نشوند. البته این برای مداحان هم هست که باید پای منبر سخنران بنشینند. علمای بزرگ گذشته مانند آیت‌الله خوانساری پای روضه می‌نشست و گریه می‌کرد.»

برخی افراد، مقتل ندیده‌، شعر می‌گویند

رهبری فرمودند هیأت باید هیأت بماند این توصیه بر این پایه استوار است که روند سنتی هیأت‌ها ادامه پیدا کند، ویژگی جلسات سنتی و قدیمی چه بوده است؟ احمد چینی در پاسخ به این سوال می‌گوید: «من خواندن مداحان جدید را بسیار دوست دارم و لذت می‌برم زمانی که مداحی همچون امیر عباسی می‌خواند. این جمله رهبری برای این است که سنت‌های اهل بیت (ع) بماند. ایشان با تغییر اشعار و روی کار آمدن سبک‌های جدید مخالف نیستند اما معتقدند در سبک‌های جدید نباید از سبک‌های غربی تقلید کرد که در هنگام مداحی، آن آهنگ غربی در اذهان بیاید. البته اشعار نباید سبک و پایین باشد بلکه باید قوی و متناسب با روایات اهل بیت (ع) باشد. اشعار برخی از شاعران جدید، حاوی مطالبی است که در مقتل نیست. اکثر اشعار آقای سازگار، موید، انسانی، شفق و ... همه با مقتل متناسب است. متاسفانه برخی افراد این روزها مقتل ندیده‌اند و شعر می‌گویند.»

مداحان به هر قیمت دنبال اشک گرفتن نباشند

برخی از مداحان به خصوص در زمان روضه مطالبی می‌گویند که سندیت ندارد بلکه تلاش می‌کنند داستان‌هایی را وارد مقاتل صحیح کنند تا دغ را افزایش دهند و اشک بیش‌تری بگیرند. حاج احمد در این خصوص می‌گوید: «در شعر گاهی زبان حال گفته می‌شود و این ایرادی ندارد اما گاهی مطالبی متفاوت از مقتل می‌گویند. در خصوص حضرت علی‌اصغر (ع) گاهی گفته می‌شود قبر را شکافتند و سر ایشان را بالای نیزه زدند، این در هیچ مقتلی وجود ندارد. متاسفانه برخی از مداحان به هر قیمتی به دنبال این هستند که از مردم اشک بگیرند؛ در حالی که در خصوص ایشان همین که گفته شود امام، ایشان را روی دست گرفت و گفت آب به بچه‌ام دهید اما تیر به گلویش زدند، خود مصیبت بزرگی است. نیاز نیست داغش کنیم و با جریحه‌دار کردن حال مستمع از او اشک بگیریم. برخی مطالب در مقتل نیست البته شاید همه آن‌ها رخ داده باشد زیرا گفته می‌شود بسیاری از جنایات کربلا نقل نشده است اما حال که در مقاتل سند برخی از مطالب نیست، نقل نکنیم.»

ملاک عزاداری مجلس بیت رهبری باشد

این پیرغلام اهل بیت در خصوص سینه‌زنی‌ها هم گلایه‌دارد و می‌گوید: «در زمان سینه‌زنی هم باید همان مدل سنتی باشد و نباید این سبک‌های زننده رواج داشته باشد. برخی این روزها به گونه‌ای سینه می‌زنند که واقعاً شایسته نیست. معیار سینه‌زنی و عزاداری را جلسات عزاداری بیت رهبری با حضور جمعیت قرار دهید.»

این گفت‌وگو با بهانه برپایی یک مجلس روضه خانگی با همکاری خبرگزاری فارس و مجموعه طرح «سدره» هیأت «میثاق با شهدا» و همراهی مصطفی خورسندی و امیر عباسی از ذاکرین آل‌الله در منزل حاج احمد چینی برگزار شد. در این مجلس مرثیه حضرت رقیه (س) خوانده شد.

فیلمی از این جلسه روضه‌خوانی را اینجا مشاهده کنید:

 

 

انتهای پیام/




تاریخ : شنبه 100/5/23 | 4:8 عصر | نویسنده : مرتضی | نظر


  • paper | خرید لینک | اخبار
  • خرید Reports | مقاله سورس باز نیو