??نماز و شهدا
می گفت . می خواهم چیزی بگویم فقط به فرمانده مان نگویید بچه ی اصفهان و از سربازهای ارتش بود. می گفت حس کنجکاوی ام باعث شد وارد میدان مین شوم وسط میدان یک جمجمه دیدم . از وقتی آن جمجمه را دیده ام شب ها خواب ندارم . فکر می کنم از بچه های خودمان باشد و الان خانواده اش منتظرش هستند . رفتم تا کنار جمجمه رسیدم. پیکری آن جا افتاده بود که مقداری خاک روی آن نشسته بود. خاکها را کنار زدم و پیکر را روی برانکارد گذاشتم . قصد بازگشت داشتم که با خود گفتم حالا که موقعیتی پیش آمده، خوب است جستجو کنیم شاید پیکر دیگری هم پیدا شود . جلوتر زیر یک درخت شهیدی افتاده بود با یک بی سیم و آن سو تر شهیدی دیگر و.....
آن روز هفت شهید از شهدای ارتش پیدا شد. همان سرباز مثل باران بهاری اشک می ریخت. تاب نیاوردم. به سمتش رفتم تا دلداری اش بدهم. گفت . آقا وقتی دیدم هر هفت شهید مُهر و تسبیح داشتند از خودم خجالت کشیدم. من خیلی وقتها در خواندن نماز کوتاهی می کنم. از امروز دیگر همه ی نمازهایم را سر وقت می خوانم نشر آثار استاد قرائتی
.: Weblog Themes By Pichak :.