سفارش تبلیغ
صبا ویژن

،  و یارانش در هویزه شهید شد.

خبر شهادت محمدحسن را خود آقای قدوسی به من داد و گفت: هرکس آمد و گریه کرد، برای خودش گریه می‌کند. حواست باشد تو برای چیزی که در راه خدا داده‌ای، جزع‌وفزع نکنی. ‌ام وهب در کربلا را یادت هست؟ مثل او باش.» حاج خانم مکثی می‌کند و در ادامه از یک اتفاق عجیب می‌گوید: «هیچ‌کدام از شهدای هویزه، پیکر نداشتند. سال 61 که دشت هویزه، آزاد و عملیات تفحص پیکر شهدا شروع شد، فقط بعضی نشانه‌ها از شهدای هویزه، دل خانواده‌هایشان را گرم کرد. مثلاً پیکر حسین علم‌الهدی را از قرآن کوچک همراهش و محمدحسن ما را از روی نامه‌ای که در جیب لباسش بود، شناسایی کردند. آن نامه، همان دستخطی بود که آقای قدوسی آن شب برای اعزام اضطراری محمدحسن به اهواز با هواپیمای جنگی نوشته بود»... *(شهید آیت الله قدوسی(انتهای تصویر) همراه شهید آیت الله بهشتی)
رفیق! منو جا گذاشتی... اما فراق پدر و پسر، خیلی طولانی نشد. در این میان فقط، داغ دیگری بر دل پدر نشست. انفجار حزب جمهوری و شهادت آیت‌الله بهشتی، همان تیر خلاصی بود که باعث شد آیت‌الله قدوسی، دل از دنیا بکند. همسر شهید قدوسی با اشاره به رفاقت قدیمی آیت‌الله قدوسی و شهید بهشتی می‌گوید: «بعد از شهادت آقای بهشتی، کار آقای قدوسی شده بود حسرت خوردن. مدام با ناراحتی با شهید بهشتی حرف می‌زد و می‌گفت: قرارمون این نبود... از هر خیابانی عبور می‌کردیم که عکس شهید بهشتی را نصب کرده بودند، می‌گفت: رفیق! ببین چطور منو جا گذاشتی و رفتی...»
قاطعیت آیت‌الله قدوسی که منجر به شناسایی پایگاه‌های گروهک‌های ضدانقلاب و متلاشی‌شدن گروهک فرقان شده بود، باعث شد گروهک منافقین، کینه این مرد قاطع انقلابی را به دل بگیرند و چند بار به جانش سوءقصد کنند. عاقبت هم، دادستان کل انقلاب اسلامی به دست همین گروهک تروریستی به آرزویش رسید. آیت‌الله علی قدوسی در روز 14 شهریور سال 60 در اثر انفجار بمبی در ساختمان دادستانی، به شهادت رسید و پیکرش بعد از انتقال به قم، در حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) به خاک سپرده شد. پایان پیام/ #شهید_آیت_الله_علی_قدوسی #دادستان_کل_انقلاب_اسلامی #پارتی_بازی #امام_خمینی #علامه_طباطبایی #هویزه #شهید_حسین_علم_الهدی #شهید_محمدحسن_قدوسی #گروهک_فرقان #گروهک_منافقین #ملاقات_شرعیماجرای اولین و آخرین پارتی‌بازی آقای دادستان برای پسرش!
«اگر شده در کوچه بمانم،در خانه مصادره‌ای نمی‌روم.»این را دادستان کل انقلاب اسلامی در مقابل پیشنهاد اطرافیان گفته بود،وقتی که بعد از حکم امام،از قم به تهران کوچ کرده بودند. دیگر همه می‌دانستند خط‌قرمزش،بیت‌المال و حق‌الناس است؛بعد از توقیف مشروبات الکلی،تاکید می‌کرد شیشه‌ها به صاحبانش برگردانده شود!می‌گفت:«مشروب الکلی،حرام است و می‌توان آن را از بین برد ولی شیشه‌ها شامل این حکم نمی‌شود.»
گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ برای آن‌هایی که از ابتدای پیروزی انقلاب تا شهریور 1360 در مسئولیت‌های کلیدی دستگاه قضایی کشور حضور داشتند، آیت‌الله «علی قدوسی»، دادستان کل انقلاب، تجسم مسئول تراز نظام اسلامی بود؛ مسئول دغدغه‌مندی که بیت‌المال را خط‌قرمز مدیریتش قرار داده بود و با هیچ مجوزی، به خود و خانواده‌اش، اجازه شریک‌شدن در این امانت را نمی‌داد. برای آقای دادستان کل که از خودش می‌گذشت اما از حق مردم، هرگز، حتی مراعات حقوق زندانیانی که از همه‌جا مانده و از همه‌جا رانده بودند، یک واجب غیر قابل ترک بود. این‌طور است که بعد از 4 دهه، هنوز بعضی یادگار‌هایش در دستگاه قضایی کشور، برای زندانیان گره‌گشاست. در چهل و سومین سالگرد شهید آیت‌الله «علی قدوسی»، مرور خاطرات همسرش، خالی‌ازلطف نیست. با خرده‌روایت‌هایی از آقای دادستان کل همراه باشید که اولین و آخرین پارتی‌بازی‌اش برای پسرش، تاریخی شد. *شهید آیت‌الله «علی قدوسی» (نفر سمت راست)
مسئولی که همیشه به خانواده‌اش می‌گفت «نه»! «بعد از حکم دادستانی کل آقای قدوسی که آمدیم تهران، جا و مکانی نداشتیم. بعضی از اطرافیان ‌ایشان پیشنهاد می‌کردند که برویم از خانه‌های مصادره‌شده استفاده کنیم اما آقای قدوسی با قاطعیت در جوابشان گفت: ابداً. اگر شده در کوچه بمانم، در خانه مصادره‌ای نمی‌روم. اصرار که کردند، گفت: بگذارید جنازه‌ام را از منزل مصادره‌ای بیرون نیاورند. خلاصه آن‌قدر گشت تا یک خانه برای اجاره پیدا کرد.»
گنجینه خاطرات حاجیه خانم «نجم السادات طباطبایی»، همسر شهید قدوسی، پر است از مصداق‌های دقت و حساسیت او نسبت به بیت‌المالی که امانت بود در دستش: «دوران خدمتش در دادستانی انقلاب، فقط از این نظر که هیچ حقوقی دریافت نمی‌کرد، خاص نبود. علاوه‌برآن، استفاده از امکانات و امتیازات را هم برای خانواده‌اش ممنوع کرده بود. آن‌قدر نسبت به بیت‌المال، حساس بود که از چای و غذای محل کارش استفاده نمی‌کرد! با اینکه ناراحتی کبد داشت، بعد از چند لقمه صبحانه‌ای که در خانه می‌خورد، دیگر لب به چیزی نمی‌زد تا ساعت سه بعدازظهر که برای ناهار برمی‌گشت خانه. آقای قدوسی باتوجه‌به مسئولیت حساسی که داشت، با خودروی اداره برای انجام کار‌ها تردد می‌کرد. اما وقتی می‌گفتم: حالا که شما ماشین زیر پایتان است، خرید‌های خانه را هم انجام بدهید، هیچ‌وقت قبول نمی‌کرد. می‌گفت: با خودروی خدمت، نمی‌شود خرید‌های خانه را انجام داد.» *(آیت الله حاج ملا احمد قدوسی، پدر شهید آیت الله علی قدوسی)
مردی که در خیابان‌های غصبی، پا نمی‌گذاشت! می‌گویند پسر کو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش مخوانش پسر. حکایت آیت‌الله علی قدوسی در مراقبت از بیت‌المال و رعایت حق‌الناس، همین بود؛ پا گذاشته بود جای پای پدرش. همسر شهید قدوسی در این باره می‌گوید: «وقتی با آقای قدوسی ازدواج کردم، نقل‌های عجیبی درباره پدرشان شنیدم. مثلاً می‌گفتند آقای قدوسی بزرگ که از علمای برجسته زمان خودش و مرجع مردم نهاوند بود، از وقتی که پهلوی آمده بود، در خیابان‌های نهاوند پا نگذاشته بود. هرکجا می‌خواست برود، از کوچه پس‌کوچه می‌رفت تا گذرش به خیابان نیفتد. علت را که می‌پرسند، می‌گوید: این خیابان‌ها، غصبی است. زمینش متعلق به مردم بود. پهلوی با زور، زمین‌ها را از صاحبانش گرفت و در آن‌ها خیابان کشید. من روی خیابان غصبی راه نمی‌روم.» *(آیت الله قدوسی در دوران کودکی)
این پسر فُکُلی کجا و حوزه علمیه کجا...! داستان زندگی آیت‌الله علی قدوسی اما از آن داستان‌های پر فراز و نشیبی است که هر فصل آن، حکایت متفاوتی دارد پر از غافلگیری‌های بزرگ. می‌گویند هیچ‌کس فکرش را هم نمی‌کرد روزی سروکار پسر ته‌تغاری «آخوند ملا احمد قدوسی»، به حوزه علمیه بیفتد. گرچه قدوسی بزرگ بعد از عمری تحصیل و مجاهدت در حوزه علمیه نجف به درجه اجتهاد رسیده بود و خودش هم چهره‌های برجسته‌ای مثل آیت‌الله بروجردی را پرورش داده بود اما آخرین فرزند او، میانه‌ای با حوزه و عالَم طلبگی نداشت. «علی قدوسی» که یک نوجوان امروزی و به‌اصطلاح فُکُلی محسوب می‌شد، به‌جای مکتب و حوزه، در مدارس مدرن تحصیل کرده و تا مقطع دبیرستان هم پیش رفته بود.اما یک اتفاق خاص، مسیر زندگی پسر عزیزکرده خانواده قدوسی را تغییر داد. همسر شهید آیت‌الله علی قدوسی، آن اتفاق را این‌طور روایت می‌کند: «آقای قدوسی تعریف می‌کرد: یک روز به مسجدی که پدرم در آن اقامه نماز جماعت می‌کرد، رفتم. وسط سخنرانی رسیده بودم. ورودم به مسجد، مصادف شد با قسمت خاص صحبت‌های سخنران. شنیدم آن خطیب سید داشت می‌گفت: «دیشب خواب دیدم حضرت پیامبر اکرم(ص) در مجلس پرجمعیتی نشسته بودند. فردی با یک سینی که محتویاتش زیر پارچه‌ای پنهان بود، وارد شد. پیامبر اکرم(ص) پارچه را کنار زدند و عمامه‌ای که در سینی بود را برداشتند و با دست مبارکشان آن را روی سر یک پسر نوجوان گذاشتند.» تا این را گفت، نگاهش به من افتاد. با هیجان گفت: همین بود. همین پسر بود که پیامبر اکرم(ص) روی سرش عمامه گذاشتند...*(آیت الله قدوسی در شروع تحصیلات حوزوی)
خواب تکان‌دهنده‌ای بود که حسابی فکر مرا به خودش مشغول کرد. مدام از خودم می‌پرسیدم چه سری در این ماجرای عجیب است؟! اما هرچه بود، آن خواب باعث شد من بزرگ‌ترین و عجیب‌ترین تصمیم زندگی‌ام را بگیرم. بعد از چند روز کلنجاررفتن با خودم، پیش پدرم رفتم و گفتم می‌خواهم درس طلبگی بخوانم»...این‌طور بود که علی قدوسی در 15 سالگی به پیشنهاد خودش، برای تحصیل علوم دینی از نهاوند به قم رفت و با اینکه حتی بعضی اعضای خانواده هم‌ امیدی به ماندگاری آن پسر نازپرورده در این مسیر نداشتند، به‌تنهایی در غربت دوام آورد و تمام سختی‌های تحصیل در حوزه علمیه قم را تا رسیدن به درجه اجتهاد تحمل کرد.*(آیت الله قدوسی در کنار علامه طباطبایی)
چه کسی داماد علامه شود بهتر از شاگرد خاصش؟در میان بزرگانی که طلبه جوان داستان ما در محضرشان شاگردی کرد، دو چهره برجسته، تأثیرات عمیقی بر زندگی او گذاشتند؛ علامه طباطبایی و امام خمینی. علامه، علاقه خاصی به علی قدوسی داشت و معتقد بود وقتی کاری به او می‌سپارند، حتماً آن را به بهترین شکل انجام می‌دهد. ارتباط و علاقه این استاد و شاگرد، یک نتیجه شیرین داشت که از زبان نجم‌السادات طباطبایی، دختر علامه، خواندنی است: «یک علاقه و احترام متقابل میان پدرم و آقای قدوسی وجود داشت. ‌ایشان سه سال خواستگار من بود اما جواب مشخصی دریافت نمی‌کرد.مشکلی از جانب آقای قدوسی وجود نداشت چون کاملاً مورد تأیید پدرم بود. مشکل اینجا بود که من، محصل و کم‌سن‌وسال بودم. اما آن‌قدر ایشان و خانواده‌اش در خواستگاری اصرار کردند و واسطه فرستادند تا عاقبت پدرم رضایتشان را اعلام کردند. بااین‌حال، تصمیم نهایی را به خودم واگذار کردند... خطبه عقدمان را پدر آیت‌الله شبیری زنجانی خواندند؛ در یک مراسم ساده با حضور 2، 3 نفر از خانواده آقای قدوسی که از نهاوند آمده بودند.»
وقتی درِ خانه را زدم، آبگوشت را ترید کن!«هر وقت کسی می‌گوید می‌خواهم طلبه شوم، داستان زندگی خودم با آقای قدوسی را برایش تعریف می‌کنم و می‌گویم: حواست را جمع کن. ببین تحمل یک زندگی با این سختی‌ها را داری؟ طلبه واقعی، سال‌ها باید تمام زندگی‌اش را وقف درس کند. اگر این‌قدر پشتکار و صبر نداری، وارد این عرصه نشو و این لباس را خراب نکن!» حاجیه خانم طباطبایی با این مقدمه، دستمان را می‌گیرد و می‌برد به حال و هوای زندگی مشترکش با شهید آیت‌الله قدوسی و می‌گوید: «می‌توانم بگویم خودش را برای درس و حوزه، می‌کشت! چون از وقتی ازدواج کردیم، 15 سال شب و روز درس می‌خواند. بعد از نماز صبح، من سماور زغالی را روشن و صبحانه را آماده می‌کردم. آقای قدوسی هم از سر کوچه نان تازه می‌گرفت. اما کل صبحانه خوردنش، می‌شد چند لقمه نصفه و نیمه. با عجله می‌رفت تا خودش را به جلسات درس حوزه برساند و ساعت حدود یک ظهر بود که برای ناهار برمی‌گشت.
همه زندگی‌اش مثل ساعت، برنامه‌ریزی داشت. همیشه می‌گفت: ظهر، وقتی من کلید می‌اندازم و درِ خانه را باز می‌کنم، اگر غذا آبگوشت است، تریدش کن. اگر هم چیز دیگری است، بکش در بشقاب تا سرد شود که من بتوانم تندی بخورم!... تمام دغدغه‌اش این بود که از زمان کمی که داشت، بهترین استفاده را ببرد. بعد از ناهار، حدود یک ساعت استراحت می‌کرد و بعد، دوباره برمی‌گشت حوزه برای جلسات درس نوبت بعدازظهر. بعد از نماز مغرب و عشا هم که برمی‌گشت، تازه شروع ماجرا بود چون شب‌ها هم، 6 ساعت مطالعه داشت و درس‌های روز را مرور می‌کرد! و 15 سال، زندگی ما به همین منوال گذشت.»



تاریخ : دوشنبه 103/6/19 | 6:56 عصر | نویسنده : مرتضی | نظر


  • paper | خرید لینک | اخبار
  • خرید Reports | مقاله سورس باز نیو