عهدی که دکتر چمران شکست/ امام گفت: پایتان را دراز کنید
برادر شهید چمران می گوید: احمد آقا زنگ زد و مرا پشت تلفن خواست. وقتی رفتم پای تلفن گفت: به دکتر چمران بگویید بیاید تهران. گفتم: دکتر با خودش عهدی دارد و تهران نمیآید.

خبرگزاری فارس ـگروه حماسه و مقاومت: عکسها یکی از شیرینترین و با ارزشترین یادگارهایی است که از گذشته باقی میماند، اما بعضی از همین تصاویر به خاطر جایگاهی که پیدا میکند، ارزشی دو چندان مییابد. مثلا تصاویر وقایعی که در گذشته رخ داده و یا شخصیتهایی که پیش از ما زیستهاند. حالا دیگر همین عکسها میشود سند و بازگوکننده برشی مهم از آنچه بر یک ملت گذشته است.
شاید از دوران درخشان دفاع مقدس، تصاویر زیادی را مشاهده کرده باشید و کسانی را دیده باشید که حالا قهرمانان سرزمین ما هستند، اما ندانیم پشت سر هر کدام از این تصاویر چه روایتی نهفته است.
امروز که سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران، نخبه علمی و فرمانده جنگهای نامنظم است، سعی کردیم خاطره برخی از تصاویر به جا مانده از این شهید برجسته را از زبان برادرش مهدی چمران در گفت و شنودی با فارس روایت کنیم که در ادامه مطلب خواهید خواند.
*ایستاده مقابل دشمن
من همراه مصطفی روزهای زیادی را به جبهه میرفتم و کنارش بودم. مصطفی بسیار شجاع و سلحشور بود. یادم هست یک روز غروب در خاکریز منطقه دب حران بودیم و آب انداخته بودیم در جبهه مقابل که دشمن نتواند جلوتر بیاید.
برای خودمان هم خاکریز زده بودیم که آب، سنگرهای خودی را نریزد. یک روز دکتر چمران آمد برای بازدید و آقای بانکی وزیر نیروی وقت هم همراهش بود. آقای بانکی هم در آمریکا درس خوانده بود و عضو انجمن اسلامی دانشجویان آنجا بود. از همان جا با مصطفی آشنا شده بود. زیرا بچههایی که برای تحصیل به آمریکا میرفتند، میدانستند پایهگذار انجمن اسلامی شخصی به نام دکتر مصطفی چمران است.
خلاصه آن روز آقای بانکی همراه دکتر برای بازدید آمده بود منطقه. نزدیک غروب بود. دکتر رفت بالای خاکریز ایستاد تا مواضع دشمن را رصد کند. این در حالی بود که بقیه فقط سرهایمان را بالا آورده بودیم. مبادا مورد هدف دشمن قرار بگیریم. او ایستاد و دشمن را نگاه میکرد.
ناگهان من دیدم شلیکی از طرف دشمن انجام شد و من برق آن را دیدم. مهلت ندادم و پای دکتر را کشیدم، او نشست. با تعجب گفت: چرا اینطوری کردی؟ همان وقت یک موشک مالیوتکا از بالای سر ما رد شد. گفتم: برای این.
دکتر با دوربین نگاه کرده بود، اما شلیک را متوجه نشده بود. این موشک، ضد تانک است، اما دشمن که دیده بود یک نفر ایستاده او را با موشک هدف گرفته بود. سپس اصرار کردم دیگر برگردد. آقای بانکی و آقای نصیری که قائم مقام خبرگزاری جمهوری اسلامی بود و او هم در جمع حضور داشت، سوار ماشین شدند و رفتند.
از سمت راست: شهید مصطفی چمران در کنار برادرش مهدی چمران
*عهدی که مصطفی به خاطر امام شکست
دکتر چمران به هیچ وجه اجازه نمیداد در اتاقش تلفن بگذارند. معتقد بود اگر تلفن داشته باشد، باید دائم بنشیند و پاسخ تلفن بدهد. هر وقت هم لازم میشد تماسی بگیرد به اتاقهای دیگر میرفت و تلفن میزد.
حتی دو ماه از مجروحیتش میگذشت و پدر و مادرم نتوانسته بودند با او صحبت کنند و صدایش را بشنوند. تا اینکه سیم بلند تلفنی تهیه کردیم و به اتاق مصطفی کشیدیم تا با مادر صحبت کند. زیرا به علت مجروحیت امکان راه رفتن برایش وجود نداشت.
مدتی گذشت. یک روز حاج احمدآقا زنگ زد و من را پشت تلفن خواست. وقتی رفتم پای تلفن با او صحبت کردم، گفت: به دکتر چمران بگویید بیاید تهران.
گفتم: دکتر تهران نمیآید، زیرا با خودش عهد کرده تا وقتی یک نفر از جوانان ملت در خوزستان میجنگد، او گلی نبوید و به تهران نرود. حاج احمد آقا چندبار اصرار کرد و سرانجام گفت: امام فرمودند: من دلم برای دکتر چمران تنگ شده. این را که شنیدم، گفتم: خب این بحث دیگری است. چشم! میروم و او را راضی میکنم به تهران بیاید. بعد از صحبت با احمدآقا بلافاصله رفتم خدمت دکتر چمران و ماجرای تلفن را گفتم. به او اطلاع دادم با فرودگاه هم تماس گرفتم و سپردم فردا صبح با اولین پرواز هواپیمای نظامی سی 130 به تهران برگردیم؛ چون هواپیمای مسافربری که نبود.
دکتر حرفی نزد و قبول کرد. البته به او نگفتم امام فرمودند: دلم برایت تنگ شده. دکتر به من گفت: یکسری از نقشهها را هم بردار، چون تپههای «اللهاکبر» هم تازه آزاد شده بود. نقشهها را برداشتم و فردایش رسیدیم خدمت امام.
وقتی رسیدیم نقشهها را روی فرش در محضر امام پهن کردیم. دکتر هم شروع کردند به توضیح دادن. ما مقابل امام دو زانو روی پا مودب نشسته بودیم. امام نگاهی به دکتر چمران کردند و متوجه شدند پای ایشان درد دارد. اما مصطفی رویش نمیشد مقابل امام پایش را دراز کند. امام فرمودند: «پایتان را دراز کنید»، اما مصطفی خجالت میکشید و قبول نکرد. امام برای بار دوم گفتند: «پایتان را دراز کنید». دکتر مجدد گفت: نه آقا راحتم. تا اینکه ایشان برای بار سوم و با کمی عتاب فرمودند: پایتان را دراز کنید. دکتر گفت: «چشم!» و پایش را دراز کرد و دوباره شروع کرد به توضیح دادن نقشهها.
*آخرین دیدار
پیکر دکتر را پس از شهادت برده بودند معراج شهدا. من هم آمدم تهران و رفتم معراج. دکتر عباس برادر بزرگتر ما و تعدادی از بچههای رزمنده هم همراه ما به تهران آمده بودند. البته شهید، غسل و کفن لازم ندارد، اما چون ارجح هست این کار انجام شود، بعد از شستوشوی پیکر دکتر، کفن را بستند، اما رویش باز بود. ما را صدا کردند و گفتند: برای آخرین بار میتوانید ایشان را ببینید. من نشستم و دکتر چمران را برای آخرین بار بوسیدم.
برادر دیگرم هم همین کار را کردند و بعد او را منتقل کردیم مسجد کنار خانه در منطقه سرپولک. تا صبح بالای سرش قرآن خواندیم و دعا کردیم. صبح اول وقت هم او را منتقل کردیم به مجلس قدیم در خیابان امام خمینی و ساعت 7 صبح بود که تشییع جنازه شروع شد.
بوسه مهندس مهدی چمران بر پیکر برادر
بوسه دکتر عباس چمران برادر بزرگتر شهید چمران
تصویری از 2 تیر روز تشییع پیکر دکتر چمران
*سفرههای به یادماندنی
مصطفی آدم صمیمیای بود. وقتی هم با کسی برخورد میکرد بسیار گرم بود. زیاد اهل شوخی نبود، اما همیشه متبسم بود. مخصوصاً با بچهها و نوجوانان خیلی صمیمی و راحت بود. داخل سنگرها میرفت و همان نان و ماست و نان و پنیر را با رزمندگان میخورد و واقعاً هم لذت میبرد. بچهها هم کیف میکردند.
دکتر چمران در کنار رزمندگان
انتهای پیام
وقتی خادمان حرم مجبور شدند تابوتها را بگردند
خبر رسیده بود قرار است در حرم انفجار شود. نیروهای امنیتی باید همه تدابیر را می اندیشیدند، اما این کار برای آنها از همه سختتر بود، زیرا قرار بود خانوادههایی را که در حال عادی نیستند، توجیه کنند برای یک کار غیر عادی!

خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت: نیروهای امنیتی از اوایل خرداد سراپا چشم و گوش شده بودند تا ببینند خبری که به آنها رسیده، چقدر صحت دارد. گوشه گوشه حرم و رواقهای مختلف را وارسی میکردند. هر روز یک خبر جدید میرسید از خرابکاری احتمالی در حرم امام رضا(ع). علیرغم روال عادی بنا شد زائرانی که میخواهند داخل بیایند علاوه بر بازرسی بدنی، بسته یا ساکی که همراهشان هست، منع ورود شود. اما با همه این احوال خبری یا سرنخی از آنچه اطلاع داده بودند، پیدا نشد.
بنابراین نیروهای امنیتی، دایره ورود زائران به حرم را محدودتر کردند. حالا باید حتی تابوت امواتی که برای طواف به حرم میآمدند، بازرسی شود. نیروهای امنیتی به ناچار قبل از ورود خانوادههای عزادار آنها را به کناری میکشیدند و با دادن توضیحاتی داخل تابوتها را نیز وارسی میکردند. این کار برای آنها بسیار سخت بود، زیرا قرار بود خانوادههایی که در حال عادی نیستند و به شدت ناراحتند را توجیه کنند، برای یک کار غیر عادی!
تصاویری از انفجار در حرم امام رضا (ع) 30 خرداد سال 73
اما باز هم خبری از آنچه گفته بودند، ممکن است رخ دهد، نبود که نبود. کم کم با گذشت چند هفته آنها به این نتیجه رسیدند که این خبر به هر دلیل قرار نیست به وقوع بپیوندد. حتی برخی میگفتند منافقین هر چقدر هم پست باشند، داخل حرم مطهر و با زائران امام هشتم چنین کاری نمیکنند.
دیگر پیگیریها هم به سختی قبل انجام نمیشد؛ تا اینکه عاشورای امام حسین(ع) فرا رسید. آن روز طبق روال هر ساله دیوارهای حرم سیاهپوش عزای خاندان پیامبر(ص) شده بود. هیأتهای عزاداری دسته دسته وارد رواقها میشدند. زائران دیگر هم دور ضریح ایستاده بودند و آنهایی که نمیتوانستند در شلوغی جمعیت دستشان را به ضریح برسانند از دور ایستاده بودند و اشک از گوشه چشمانشان سرازیر بود و هر کسی در دلش با امام رضا(ع) نجوا میکرد.
پدر دانیال، نمازش را خوانده بود و فرزند 9 ماههاش را در آغوش گرفت و به همسرش گفت: او کنار دو فرزند دیگر و مادرش بماند تا وقتی از زیارت ضریح برگشت، فرزندان دیگر را مواظبت کند تا همسرش هم برای زیارت برود.
آقا محمود هم یکی دیگر از کسانی بود که به رسم هر روزهاش برای ادای نماز ظهر به حرم میآمد تا در کنار امام هشتم (ع) لحظاتی عبادت کند. آقا محمود ارتشی بود و خدمت در نظام او را مجبور کرد بیش از سه دهه از دیارش مشهد، دور باشد. دور شدن از امام رضا (ع) برای او خیلی سخت بود. خصوصا اینکه همه اقوامش هم در مشهد بودند.
همین شد که بلافاصله بعد از بازنشستگی در سال 1372 خانهاش در تهران را فروخت و دوباره به شهر خود برگشت. حالا دیگر همه میدانستند هیچ چیزی در این دنیا نمیتواند بین او و قرار هر روزهاش با امام رضا(ع) جدایی بیندازد.
خلاصه هر کسی که در آن روز کنار ضریح آقا مشغول نجوا و عبادت بود، سیر زندگیاش او را در آن لحظه به این مکان مقدس رسانده بود.
ساعتهای حرم نشان میداد 26 دقیقه از 2 بعدازظهر روز 30 خرداد سال 1373 گذشته است. یکی از زوار که ساکی دستش بود در آن شلوغی میخواست بگذارد روی زمین. یکی از خدام به او تذکر داد ساکش را بردارد، اما لحظه بعد از این تذکر را آدمهایی که اطراف بودند، دیگر ندیدند.
ساعت 14 و 27 دقیقه، دود و غبار آنهایی را که در رواقها بودند، سرجایشان میخکوب کرد. انگار لحظهای زمان ایستاد. وقتی آدمها به خود آمدند، بوی خون و سوختگی بود که از لابلای دود و غبار به مشام میرسید.
مادر دانیال به همراه مادرش که مجروح شده بود، دست فرزندانش را گرفت و مبهوت به سمتی میدوید. او به آدمهای دیگری میخورد که در جهات مختلف بدون هدف فقط سرگردان به این طرف و آن طرف میرفتند. زن به دنبال شوهر و فرزند 9 ماههاش بود. شاید پیدایشان کند. شاید آن لحظه اتفاقی افتاده باشد و همسرش داخل ضریح نرفته باشد. همه این افکار در ثانیهای از ذهنش میگذشت که فریاد خادمان بلند شد: «ممکن است انفجار دیگری رخ دهد، سریع از حرم خارج شوید!»
حالا او مانده بود بر سر تلخترین دو راهی زندگیاش. نیروهای امنیتی به شدت مانع ورودش به داخل ضریح شدند. بنابراین برای حفظ جان بقیه خانواده سریع بیرون رفت.
خانواده آقا محمود پیشبین هم که هنوز خبر انفجار به گوششان نرسیده بود تا شب منتظر آمدن او شدند، اما وقتی خبری نشد فهمیدند اتفاقی رخ داده است. پیگیر شدند و فهمیدند انفجار حرم به نیامدن مرد خانه مربوط است.
داخل حرم خادمان سعی میکردند به مجروحان کمک کنند. یکی از آنها چشمش به دختری سه ساله افتاده بود که گویا پدر و مادرش به شهادت رسیده بودند و خودش از درد زخمهایی که روی تنش نشسته ضجه میزد و بخشی از جسمش سوخته بود. خادم سعی میکرد سراسیمه او را به درمانگاه برساند.
خدام سعی کردند با خارج کردن بقیه زوار اطراف ضریح را تمیز کنند. خون همه جا را قرمز کرده بود. دست و پا و تکههای بدنی بود که به در و دیوار پرت شده و چسبیده بود. شب نشده همه جا تمیز شد و ضریح به حالت قبل بازگشت؛ بدون اینکه دچار خرابی شدیدی شود. زائران با پیکرهایشان موج انفجار را گرفته بودند و در لحظات پایان زندگیشان بدن قطعه قطعه آنها شده بود محافظ حریم امامی که حاضر بودند همه داراییشان را به پایش بریزند.
بعدها یکی از نیروهای امنیتی اعلام کرد: هدف از این بمبگذاری زدن پایههای گنبد بود که اگر این اتفاق رخ میداد و گنبد میافتاد خساراتی بسیار وحشتناکتر از آنچه دیدیم رخ میداد.
بلافاصله بعد از این اتفاق باورنکردنی همان گروهی که سالها دستش به خون ملت ایران آغشته بود، دوباره مسئولیت چنین جنایتی را پذیرفت. در همان ساکی که خادم حرم لحظه انفجار کنار یکی از کسانی که به عنوان زائر وارد ضریح شده بود، دید و خواست از روی زمین بردارد، بمبی ساخته شده از ماده «سی4» که بسیار در انفجار قدرتمند است. ساک توسط دو زن و دو مرد وارد حرم شده بود.
«علیرضا رحمانی» یکی از عاملان این واقعه بلافاصله دستگیر شد و در اعترافاتش نام فردی به نام «مهدی نحوی» را به عنوان فرمانده این عملیات بر زبان آورد. نحوی بعد از 24 روز در تهرانپارس تهران دستگیر شد و پس از گفتن تنها یک جمله به درک واصل شد. او گفت: «به دستور سازمان منافقین این کار را انجام دادم و هیچ حرف دیگری ندارم.»
انتهای پیام
ماجرای حمله به بازیگران «دودکش»/ به ما و آیت الله رئیسی ناسزا می گفتند
یکی از بازیگرانی که به خاطر حمایت از آیت الله رئیسی مورد هجوم افراد ناشناس قرار گرفته گفت: این افراد هنگام درگیری به ما و آیت الله رئیسی ناسزا می گفتند.

به گزارش خبرنگار رادیو و تلویزیون خبرگزاری فارس، طی روزهای اخیر تصاویری از «امیر دشتی» و «نصرت میرعظیمی» در فضای مجازی منتشر شد که در آن اعلام شده بود این دو بازیگر به خاطر حمایت از آیت الله رئیسی در جریان تبلیغات نامزدهای انتخاباتی مورد ضرب و شتم واقع شده اند.
در این باره با «امیر دشتی» گفت و گویی داشتیم و او درباره این اتفاق به فارس گفت: من و نصرت میرعظیمی رفقای 18 ساله هستیم و طی این سالها مانند دو برادر همواره با هم بودیم. طی این سالها هم مثل بقیه مردم زندگی کردیم و بعد از اینکه شاهد افت و خیزهای اقتصادی و اجتماعی و عملکرد ضعیف آقای روحانی بودیم، در دوران انتخابات تصمیم گرفتیم برای بهتر شدن شرایط به آقای رئیسی رأی بدهیم.
وی ادامه داد: بعد از آن در دوران انتخابات با هم به نقاط مختلف می رفتیم و برای آقای رئیسی و چند کاندیدای شورای شهر تبلیغات انجام می دادیم تا بتوانیم به اندازه سهم خودمان مردم را پای صندوق های رأی بیاوریم. بیشتر هم در مناطق قلعه میر، گلستان، سبزدشت، سلطان آباد و ... تبلیغ می کردیم. تا اینکه روز آخر سوار ماشین بودیم که احساس کردم یک موتور ما را تعقیب می کند.
دشتی اظهارداشت: خیلی به موتور توجهی نکردم و فکر کردم شاید اصلا مسیرش با ما مشترک است. در میانه راه نصرت گفت بایستم تا برود از مغازه خرید کند. پیاده شد و رفت و کمی آمدنش طولانی شد، یکباره دیدم که سرنشینان همان موتور به او حمله کرده اند و مشغول زدنش هستند. سریع از ماشین پیاده شدم و به کمک نصرت شتافتم و توانستم او را از دست آن افراد نجات بدهم.
این بازیگر در پاسخ به این سوال که از کجا متوجه شدید به خاطر حمایت های انتخاباتی مورد ضرب و شتم قرار گرفته اید؟ پاسخ داد: بعدا از نصرت پرسیدم چگونه به تو حمله کردند که گفت اول با موتور من را زدند و وقتی روی زمین افتادم شروع به زدن کردند. ضمن اینکه همان زمان درگیری از حرف هایشان متوجه شدم که ما و برنامه هایمان را کامل می شناختند و مدام به ما و آیت الله رئیسی ناسزا می گفتند، حرف های زشت می زدند و تهدیدمان می کردند.
وی درباره هویت ضاربان نیز توضیح داد: متاسفانه موتوری که با آن به ما حمله کردند، فاقد پلاک بود و ما نتوانستیم ردی از آنها شناسایی کنیم ولی بلافاصله با پلیس و اورژانس تماس گرفتم و پلیس در حال پیگیری پرونده است.
دشتی درباره آخرین وضعیت نصرت میرعظیمی نیز گفت: خوشبختانه بلافاصله او را به بیمارستان منتقل کردیم و در حال حاضر مرخص شده و مراحل درمانی را در منزل می گذراند.
انتهای پیام/
نگاهی به زندگی رئیس جمهور هشتم/ از ماموریتهای ویژه قضایی تا خادم آستان رضا(ع)
آیتالله سیدابراهیم رئیسی که به عنوان هشتمین رئیس جمهور برای سیزدهمین دولت جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد، زندگی بسیار پرفراز و نشیبی را طی کرده است.

به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری فارس، آیتالله سیدابراهیم رئیسی به عنوان هشتمین رئیس جمهور برای سیزدهمین دولت جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد.
رحلت پدر در 5سالگی و دستفروشی در کنار تحصیل
هشتمین رئیسجمهور ایران، آیتالله دکتر سید ابراهیم رئیسی، 61 ساله و متولد مشهد است. او در یک خانواده روحانی به دنیا آمد و در 5 سالگی پدرش را از دست داد. سالهای کودکی را با کار و دستفروشی در کنار تحصیل طی کرد. از 12 سالگی وارد حوزه علمیه مشهد شد و در 15 سالگی برای ادامه تحصیل به قم آمد. در مبارزات انقلاب اسلامی حضوری پررنگ داشت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با انتخاب شهید آیتالله دکتر بهشتی، وارد دستگاه قضائی نوپای جمهوری اسلامی شد. دادستانی شهرهای کرج و همدان، و جانشینی دادستان تهران، از سمتهای نخستین وی در دستگاه قضا بود.
ماموریتهای ویژه قضایی امام به خاطر قاطعیت قضایی
در سال 1367 به دلیل قاطعیت و اشراف حقوقی، دوبار به صورت مستقیم از جانب امام خمینی(ره) مأموریت ویژه قضائی پیدا کرد. 5 سال دادستان تهران، 10 سال ریاست سازمان بازرسی کل کشور، 10 سال معاون اول دستگاه قضائی و همچنین دادستان کل کشور، از مناصب مهم آیتالله سید ابراهیم رئیسی بود.
وی دروس حوزوی خود را تا اخذ درجه اجتهاد ادامه داد و از سال 1385 ضمن نمایندگی مردم خراسان جنوبی در مجلس خبرگان رهبری، از سال 1397 هم با اکثریت آرا، به نائب رئیسی اول این مجلس انتخاب شد.
تدریس دروس حقوقی در دانشگاهها و کرسی تدریس سطوح عالی خارج فقه
دکتر سید ابراهیم رئیسی، با اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشته حقوق خصوصی، پایاننامه دکترای فقه و حقوق خصوصی را نیز با درجه عالی در دانشگاه شهید مطهری دفاع کرد. وی صاحب چند جلد کتاب تخصصی فقهی و حقوقی است. آیتالله دکتر رئیسی، سابقه تدریس دروس حقوقی در دانشگاههای تهران و کرسی تدریس سطوح عالی دروس خارج فقه و اصول را نیز داراست.
تولیت آستان قدس رضوی و آغاز فصل محرومیت زدایی
به دنبال انتخاب وی از طرف رهبر انقلاب اسلامی به تولیت آستان قدس رضوی در اسفند 1394، تحولات جدی در مدیریت و اداره این مجموعه در مدت کوتاهی بروز کرد و آن را به یکی از مهمترین نهادهای خدمات اجتماعی در زدودن چهره فقر و عقبماندگی از مناطق محروم و مستضعفنشین مشهد و دیگر شهرهای کشور، و نقشآفرینی در جریانسازی فرهنگی تبدیل کرد. حسب اعتماد بالایی که به فعالیتهای آستان قدس ایجاد شد، نذورات و موقوفات اهدایی به دو برابر افزایش یافت و با خروج از پروژههای اقتصادی نظیر مالها، آستان را به جایگاه مطلوب خود رسانید.
رای 16میلیونی
حضور در انتخابات دوازدهمین دوره ریاست جمهوری و کسب 16 میلیون رأی، این شخصیت علمی، فرهنگی و قضائی را در جایگاه یکی از رجال نامدار سیاسی کشور قرار داد. انتصاب آیتالله دکتر سید ابراهیم رئیسی در اسفند 1397 به ریاست قوه قضائیه، آخرین سمت او پیش از انتخابات اخیر بود. حضرت آیتالله خامنه ای با تمجید از برنامه تحولی ارائهشده، او را موظف به اجرای دقیق و زمانبندیشده این برنامهها کردند.
فصل تحول قضایی
آیتالله رئیسی با بازکردن درهای دستگاه قضائی به روی اندیشمندان حقوقی و غیر حقوقی و راهاندازی سفرهای استانی، تحولی نو در این قوه ایجاد کرد. با گرهگشایی از نظام مسائل پیش روی این دستگاه، استفاده پرحجم از سامانههای الکترونیک و راه اندازی دادگاههای سیاسی، عفو محکومین امنیتی و حضور در محافل علمی، دانشگاهی و دانشجویی و نیز دیدارهای مردمی با اقشار مختلف از جمله کارگران و کارآفرینان، سرمایه اجتماعی قوه قضائیه را به نحو ملموسی ارتقاء داد.
سید ابراهیم رئیسی با درک عمیق از مطالبه مردمی که از نابسامانیهای اقتصادی سال1397 به بعد، بیشتر اوج گرفته بود، برخورد گسترده و علنی و بیمحابا با فساد اقتصادی و مفسدین بزرگ در درون و بیرون قوه، بدون توجه به وابستگیهای سیاسی، اعتماد و محبوبیت بسیار بالایی در افکار عمومی به دست آورد. احیاء و راه اندازی بیش از 2000 کارخانه و مجموعه اقتصادی، از شاهکارهای مدیریتی دیگر او در دستگاه قضائی بود. در افکارسنجی آذرماه 1399، آیتالله رئیسی با دارا بودن 73 درصد محبوبیت در میان افکار شهروندان ایرانی، پشتوانه محکمی را برای پیشبرد سند ارتقاءیافته تحول قضائی فراهم کرد.
با نزدیکشدن به ایام انتخابات سیزدهمین دوره ریاست جمهوری، موج گسترده مطالبه نخبگانی و عمومی برای حضور وی در انتخابات بالا گرفت و بهرغم مقاومتی که آیتالله رئیسی از خود نشان داد در روز آخر ثبت نام، مجبور به ورود به صحنه انتخابات شد.
باتوجه به اینکه نظرسنجیهای مراکز معتبر کشور نشان میداد آیتالله دکتر رئیسی فاصله بسیار زیادی نسبت به سایر نامزدان ثبت نامی داشت، وی در طول ایام تبلیغات انتخاباتی هم تلاش کرد با ارائه برنامهها و مهمتر از آن، بازخوانی کارنامه، اعتماد مردمی را افزایش دهد.
اینک جمهوری اسلامی ایران در آغاز قرن پانزدهم شمسی، با یک دولت مورد حمایت اکثریت بالای مردم و مورد وثوق و اجماع گروهها و جریانهای سیاسی و نهادهای حاکمیتی، در مسیر تحول جدی در حاکمیت اجرائی کشور قرار دارد که میتواند تحقق آرمانهای بلند انقلاب اسلامی را تسریع نماید.
انتهای پیام
.: Weblog Themes By Pichak :.