یک آش تاریخی و دو ضربالمثل قدیمی/ «یک وجب روغن» روی کدام آش بود؟
ناصرالدین قاجار که زیاد کارهای عجیب میکرد هر سال یک آش نذری میپخت که آداب و رسوم خاص خودش را داشت و دو تا ضربالمثل هم رایج کرد در زبان فارسی؛ این همان «آش سرخهحصار» است که «یک وجب روغن» رویش بود!

گروه تاریخ خبرگزاری فارس ـ امین رحیمی: ناصرالدین قاجار گاهی هوس میکرد کارها را جور دیگری انجام بدهد و ببیند نتیجه چه میشود؛ شاید جالب بشود. بر همین اساس گاهی دستور پخت غذاها را هم تغییر میداد و خودش درباره اولین آش نذری که در سال 1247 شمسی به دستور وی پخته شد، چنین نوشته است: «برای شب آش آبگوشت غریبی به اختراع من پخته شد. دیگ را آقا ابراهیم بار کرد. علیرضاخان و محمدعلیخان خدمت میکردند. 40 قسم ادویه و سبزی، گوشت و غیره، مخلوط بههم کرده، چیز غریبی شده است».
«اعتمادالسلطنه» نیز در کتاب خاطرات خود از نخستین مراسم طبخ این آش تاریخی و تکرارش در سالهای بعد شرح مفصلتری داده و نوشته است: «بنا شد آبگوشتی که از هر قبیل بقولات و حبوبات، بلکه اقسام میوهها هم در او ریخته میشد و آشمانند چیزی بشود، به ما هم که از خواص بودیم سهمی و قسمتی داده شود... سال دیگر این عمل قدری ترقی کرد. در اواخر ییلاق نمیدانم کجا بودیم، آش پخته شد. قدری مفصلتر از سال گذشته و بنا شد این عمل محض سلامت وجود پادشاه همهساله در ییلاق معمول شود».
القصه، این آش مشهور آشی بود که حدود 30 سال در اواخر فصل گرما و معمولا هنگام حضور ناصرالدین در ییلاق طبخ میشد و ابتدا در کاخ شهرستانک و بعدها در سرخهحصار.
آش نذری ناصرالدین که درباریان آن را «آش ییلاقی» مینامیدند ترکیبی عجیب و افراطی از انواع و اقسام میوه و سبزی و خشکبار بود
وزراء سبزی پاک میکردند!
مراسم پخت آش ناصری یک مهمانی بزرگ بوده است. بالاخره آش نذری سلطان قاجار بوده و باید تشریفاتی هم داشته باشد؛ «یک هفته پیش از برگزاری مراسم از طرف خوانسالار [رئیس مطبخ دربار] دعوتنامه برای شاهزادگان و اشراف و وزیران فرستاده میشد و در روز مقرر مدعوین بـا کالسکه و درشکه، سواره خود را به محل برگزاری مراسم میرساندند». مراسم هم اینطوری بوده است: «در محوطهای باز در زیر سایه درختان چادرهایی میافراشتند... و روبهروی چادرها، اجاقهایی میبستند و دیگهای بزرگ حلقهدار که در اواخر شمار آنها به 30 عدد میرسید بالای اجاقها قرار میدادند.
درون چادر وسط که از دیگر خیمهها بزرگتر و وسیعتر بود سفرهای میگستردند و گرد آن مجمعههایی مینهادند که پر از حبوبات و بقولات و ادویهها و سبزیهای خوشبو و انواع میوهها بود.
شاگرد آشپزها گوشتهای گوسفندان و مرغان را تکهتکه میکردند. وزیران، شاهزادگان و دیگر رجال سیاسی در حالی که روی زمین نشسته بودند هر یک به پوستکندن بادمجان و کدو و پاککردن سبزی و حبوبات مشغول میشدند»!
عکسی از مراسم آشپزان ناصرالدین که درباریان و رجال قاجاری را بر سر دیگهای آش نشان میدهد
آش عجیب و بامزه!
به دستور ناصرالدین ترکیبات این آش بسیار مفصل و شاهانه بود و بنا به گزارشی که «عبدالله مستوفی» در کتاب «شرح زندگانی من» ارائه میدهد این آش وضعیت عجیبی داشته است؛ «ناصرالدین شاه هم آش نذری داشت که هرسال میپختند. اساس آن همان شلهقلمکاری بود که شاید مادرش نذر پسر تاجدار خود کرده بود. ولی رفتهرفته طرز فکر و رویه استبدادی این پادشاه که همهچیز را از صورت اصیلش منحرف کرده و از آن وسیله تفریح و تجمل میساخت در این نذری هم وارد و آنچه در این اواخر پخته میشد معجونی بود که همهگونه دانه و همهقسم سبزی و میوه و انواع ادویه و اقسام چاشنی و چند قسم گوشت را با هم مخلوط کرده از آن مطبوخ مقوی و بامزهای به عمل میآوردند...
این [مراسم] آشپزان هرساله در ماه میزان [مهر] بعد از فصل ییلاق و اکثر در سرخهحصار سر راه دماوند به عمل میآمد. یکی دو روزی وقت شاه صرف تشریفات این کار میشد. چند چادرپوش متصل به هم میزدند و... فضای بزرگی ترتیب میدادند. در این محوطه سفرهها... پهن میگشت، میان آن مجموعههای برنج و نخود و لوبیا و ماش و عدس و گندم و جو پوستکنده و ذرت و مغز بادام و مغز پسته و تخمه هندوانه و تخمه کدو و تخمه گرمک و اسفناج و برگ چغندر و کاهو و کرفس و پیاز و سیر و کلم و ترب و تره و جعفری و نعناع و ترخون و مرزه و ریحان و شنبلیله و شبت و حتی کاکوتی و بادنجان و کدو و هویج و چغندر و خیار و خربزه و هندوانه و سیب و گلابی و هلو و زردآلو و آلو بخارا و برگه و قیسی خشکه و چند سینی فلفل و زردچوبه و زعفران و نمک و زنیان و بادیان و دارچین و میخک و زیره و ریشه جوز و عسل و قند و آبلیمو و آبغوره و سرکه میگذاشتند. چندین مجموعه که هریک، یک لش[لاشه، حیوان ذبحشده] گوسفند با چندین دانه مرغ و کبک و غیره بود حاضر کرده بودند...
خوانسالار اوامر جدیدی راجعبه افزایش پارهای چیزهای دیگر بر این درهم جوش دریافت میکرد... من خود عکسی از این آشپزان دیدهام که صدراعظم مشغول پوستکردن بادنجان و سایرین هریک به کاری مشغول بودند. این آش در چندین دیگ پخته شده... و از قراری که میگفتند، غذای بامزه معطر مقوی هم بوده است».
طبخ آش نذری ناصرالدین هزینه بالایی روی دست دولت میگذاشت و حواشی هم زیاد داشت!
آشی که ضربالمثل شد
معلوم است آش نذری ناصری پرهزینه بوده و بهروایت تاریخ: «14 سال پس از نخستین سال آشپزان، هزین? برگزاری آن مراسم به 1300 تومان و در اواخر، هزینه آن به 3 تا 4 هزار تومان رسیده بود». بههمیندلیل است که اعتمادالسلطنه کلا با آن مخالف بوده و نوشته است: «امروز آشپزان است. همان آش قجری بیپیر هر سال کـه سهچهار هزار تومان در این بیپولی دولت خرج میشود. نه فایده دینی دارد و نه دولتی و نه دنیوی... این مجلس آشپزان جز خون جگر هیچفایدهای ندارد».
البته آش ناصری دو ضربالمثل برای ایرانیها به یادگار گذاشت؛ یکی ضربالمثل «آش قجری» یا «آش سرخهحصار» و دیگری «آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد». درباره ضربالمثل اولی موضوع این بود که مردم آن روزگار به هر ترکیب ناهمگون، «آش سرخهحصار» میگفتند و بهگفته دهخدا: «آشی که سلاطین قاجار سالی یک بار در ییلاق شمیران میپختند... و آن را گاهی در قریه سرخحصار طبخ میکردند و از آنرو آش سرخحصار نیز نامیده میشد. مثل آش قجری یا مثل آش سرخحصار؛ تشبیهی مبتذل است، مخلوطی از بسیار چیزهای نامتناسب».
ضربالمثل دوم هم هنوز بسیار معروف است و ماجرا از این قرار بوده که آخر این مراسم آشپزان یک کاسه آش هم به خانه مقامات و رجال و اعیان فرستاده میشد و آنها هم طبق رسم و برای احترام باید کاسه آش را از سکه طلا پر میکردند و به دربار پس میفرستادند. برای افراد بسیار ثروتمند هم کاسه بزرگتری درنظر میگرفتند و بالطبع روی آش آنها روغن بیشتری میریختند. معلوم است کسانی که ظرف بزرگتری از این آش با روغن بیشتر روی آن دریافت میکردند باید ظرف را با سکههای بیشتری باز پس میفرستادند. بههمیندلیل در طول سال اگر آشپزباشی یا درباریان که در تقسیم آش نقش داشتند مثلا با یکی از اعیان یا وزراء دعوایش میشد او را تهدید میکردند که: برایت آشی بپزم[یعنی بفرستم] که یک وجب روغن رویش باشد!
انتهای پیام/
پس از واکنشهای متعدد نسبت به بازگشت پیکرهای مطهر 175 غواص شهید در عملیات کربلای 4 رضا صیادی سردبیر هفته نامه همشهری آیه در این ماهنامه نوشت : نمیدانم دستانتان را از پشت بسته بودند یا از روبهرو ولی حتما خیلی وقت گذاشتند که یکی یکی دستانتان را به هم ببندند و دورش طناب بکشند. نمیدانم آنها چند نفر بودند که شما 175 نفر را به دام انداختند. نمیدانم چه گودال عظیمی حفر کردند تا 175 سرباز را داخلش بیندازند. نمیدانم نشسته بودید یا ایستاده، نمیدانم یکی یکی داخل گودال پرتتان کردند یا گروهی اصلا چه میدانم که در آن روز، شاید هم شب چه آمد بر سر شما. نمیدانم در آن روزهای زمستانی سال 65 با چه نقشهای غافلگیرتان کردند. نمیدانم آن فرمانده سنگدل، چطور دلش آمد به چشمهای معصوم شما نگاه کند و چنین برنامهای برای کشتنتان بریزد.نمیدانم لحظههای آخر که نمیتوانستید دستهای هم را بگیرید و خداحافظی کنید، چه حرفهایی بینتان رد و بدل شد. چه قرارهایی با هم گذاشتید. اصلا چه شوخیهایی با هم کردید ولی کاش دستانتان باز بود تا قبل از آن مرگ گروهی، سیر یکدیگر را در آغوش میکشیدید.نمیدانم وقتی داخل گودال روی هم افتاده و منتظر بودید تا سیل خاک رویتان آوار شود، زیر لب چه ذکری میگفتید. حتما به تأسی از اربابتان در گودال قتلگاه «لا معبود سواک، یا غیاث المستغیثین» روی لبهایتان بود. یا شاید هم سادهتر، احتمالا یکی از شما 175 نفر فریاد زده: «برادرها! وعده ما کربلا» و بعد همه با هم فریاد زدهاید: یا حسین... حتم دارم دل آن سرباز بعثی که پشت لودر نشسته بود تا خاک رویتان بریزد، با شنیدن این یا حسینها لرزید اما به روی خودش نیاورد.حتم دارم وقتی چشم آن سرباز عراقی به چشم آن نوجوان افتاد که گوشه گودال سرش را بهسوی آسمان گرفته بود و یا زهرا میگفت، دلش لرزید اما به روی خودش نیاورد. حتم دارم وقتی آن گودال بزرگ پرشد و صدای فریادهایتان خاموش شد، دل آن فرمانده لعنتی لرزید اما به روی خودش نیاورد. حتی سیگارهای مکرر هم نتوانست تصویر چهرههای معصوم شما در آن لحظههای پایانی را از خاطرهاش محو کند.حتم دارم اگر آن فرمانده زنده باشد، هنوز هم چهرههای شما را خوب بهخاطر دارد، با جزئیات. حتم دارم هنوز هم از شما میترسد؛ حتی با همان دستهای بسته. حتم دارم هنوز صلابت نگاه شما کابوس روز و شبش باشد.چشمان نگرانتان از روزی که این خبر را شنیدم مقابل چشمانم ایستاده و خیره خیره نگاهم میکند. دوست دارم زندگینامه یک یک شما را بخوانم. تعدادتان آنقدر زیاد است که بینتان از هر گروه و دستهای وجود داشته باشد؛ از مجرد و عاشق گرفته تا کاسب و هنرمند و زن و بچهدار. فقط با خودم آرزو میکنم ای کاش دستانتان باز بود که قبل از آن مرگ گروهی، با دو انگشتتان علامت پیروزی نشان میدادید.راستش را بخواهید این روزها دلم عجیب شور غرور شما را میزند. برای تکاوران سخت است که دستانشان را مقابل دشمن بگیرند که طنابپیچش کنند. بارها شنیدهایم که غواصها از آمادهترین نیروهای رزمی هستند. بازوان و سینههای ستبر شما از همین لباسهایهای چسبیده غواصی پیداست. بعثیها همین غرور را نشانه گرفته بودند وگرنه در چند دقیقه همه شما را تیرباران میکردند و خلاص.غرور شما اما زیر آن خاکها دفن نشد. مثل یک نامه پستی از همان گودال ارسال شد برای ما. برای ما که درس مقاومت را از شما آموختیم و قسم خوردهایم که مثل خودتان تا لحظه آخر مقابل دشمن کرنش نکنیم. غرور شما به ما رسیده تا دلمان از عربدههای توخالی این و آن نلرزد. شما با دستهای بسته مقاومت کردید. حتم داشته باشید که ما دستان بازمان را مقابل دشمن دراز نخواهیم کرد. شما هم دعا کنید برایمان. دعای شما 175 نفر برگشت نمیخورد؛ این را هم مطمئنم
دلیل شکست حکومت 800 ساله مسلمانان در اندلس فقط شراب و فحشا نبود/ جوانبخت: مسیحیان، پیمانشکنی کردند
مسلمانان 800 سال در اندلس حکومت کردند، اما چه شد که پس از 8 قرن حضور در این سرزمین، مسیحیان بر آنان غلبه کرده و موجب اخراج آنها از اندلس شدند؟ محمود جوانبخت، پژوهشگر، نویسنده و کارگردان مستند «طلوع و غروب آندلس» پاسخ میدهد.

خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ: «اندلس» بخشی از شبه جزیره ایبریا در جنوب غربی اروپاست که در سال 92 هجری توسط مسلمانان فتح شد و آنها حدود 800 سال بر این سرزمین حکومت کردند. با ورود اسلام به آندلس فرهنگ، تمدن و هنر از شرق عالم اسلامی به سوی غرب جاری شد.
فتح اندلس توسط مسلمانان در زندگی عموم مردم آن سرزمین تحولات بسیاری را رقم زد و در قرون اولیه بهخصوص آزادی و عدالت را ارزانی مردم اندلس کرد. این دوران را میتوان آغاز تحول و به نوعی تکامل دانست. با این وجود، حاکمیت مسلمانان بعد از هشت قرن سقوط کرد که بسیاری دلیل عمده آن را فساد و فحشا عنوان کردهاند.
این امر در حالی است که برای سقوط حکومتهای اسلامی و تسخیر اندلس توسط مسیحیان، دلایل مهمتر دیگری را هم برمیشمارند که «محمود جوانبخت»، نویسنده، پژوهشگر و مستندساز درباره فتح اندلس و تبعات آن و همچنین دلایل سقوط مسلمانان با فارس به گفتوگو نشسته است و بخشی از تاریخ اسلام و تمدن اسلامی را که موجب قدرت گرفتن این سرزمین شد، روایت میکند. مجموعه مستند پنج قسمتی او با عنوان «طلوع و غروب آندلس» با همین موضوع نیز به زودی روانه آنتن خواهد شد. از شما دعوت میکنیم مشروح این گفتوگو را بخوانید:
نبود ثبات در نیم قرن نخست ورود مسلمانان به اندلس/ حاکم اندلس 21 بار تغییر کرد
شبه جزیره ایبریا کجاست و چگونه مسلمانان اندلس را فتح میکنند؟
شبه جزیره ایبریا اکنون شامل دو کشور اسپانیا و پرتغال است که از شمال حدود 700 کیلومتر با فرانسه مرز دارد و غرب و جنوبش اقیانوس اطلس است و تنگه جبل الطارق و شرقش هم دریای مدیترانه. مسلمانان در سال 92 هجری (برای تقریب ذهن عرض کنم که در حدود اواخر دوره امامت امام سجاد علیهالسلام) در دوران حکومت بنیامیه به ایبریا یورش برده و این شبه جزیره را به فرماندهی طارق بن زیاد فتح کردند. بیشتر سپاه مسلمانان را بربرها یعنی افراد آفریقاییتبار تشکیل میدادند.
مسلمانان در شمال آفریقا یعنی مراکش فعلی از تنگه جبلالطارق که البته آن زمان بحرالزقاق نام داشت و بعدها به یاد طارق به این اسم نامیده شد، عبور کرده و وارد خاک اسپانیا و پرتغال شدند و با ویزیگوتها یعنی ساکن اصلی شبه جزیره جنگیدند. در نهایت طارق پیروز شده و مسیحیان شکست میخورند و مسلمانان بر ایبریا حاکم میشوند. یک سال بعد موسی بن نصیر، فرمانده سپاه مسلمانان که از شمال آفریقا فرماندهی را بر عهده داشت و یک عرب بود، وارد اندلس میشود. از سال 92 تا 138 هجری (711 تا 757 میلادی) را که 46 سال میشود دوره موالیان میگویند. در همان سال اول یا دوم خلیفه، موسی بن نصیر را به شام فرا میخواند و او هم ثروت و غنایم زیادی را بر میدارد و میرود به شام و خدمت خلیفه اموی. البته پسرش عبدالعزیز را به عنوان حاکم اندلس معرفی میکند که او هم یک سال و هفت ماه حکومت میکند. در این دورهی 46 ساله، 21 بار حکومت آندلس دست به دست میشود و حاکمان عوض میشوند.
عبدالعزیز به عنوان والی اندلس در همان یک سال و هفت ماه حکومتش، با بیوه رودریک، پادشاه ویزیگوت ازدواج میکند و اجیلون رفتارهای مسیحی به او میآموزد. مثلا میگوید ما تاج میگذاریم و او هم به تبعیت از اجیلون، نوارهایی از طلا و جواهرات به سرش میبندد. بعد که عبدالعزیز از حکومت ساقط شد، افراد دیگری تا سال 138 هجری حکومت را در دست گرفتند. وقتی در 132 هجری حکومت بنیامیه ساقط شد و حکومت بنی عباس در شرق عالم اسلامی بر مسند نشست، یکی از خاندان بنیامیه به نام عبدالرحمن (به خاطر اینکه وارد اندلس شد به او عبدالرحمن دخیل هم میگویند) از شرق یعنی شام فرار میکند و خود را به اندلس میرساند و سال 138 هجری عبدالرحمن حکومت را به دست میگیرد.
وقتی امویان حاکم اندلس میشوند
از سال 138 هجری ما با حکومت اموی روبهرو هستیم. یعنی از سال 138 تا 422 هجری، اندلس دست بنیامیه و نوادگان کسانی است که ما شیعیان، آنها را از نظر فقهی کافر میدانیم. اندلس سه قرن دست بنیامیه بود و سال 422 بنیامیه در اندلس ساقط میشود. از این تاریخ تا سال 897 که اندلس به کلی از دست مسلمانان خارج شد و مسیحیان بر آن حکومت کردند، حدود 450 سال میشود که این مدت را دوره ملوک الطوایف میگویند. دوره اول 60 سال است و بعد مرابطون و بعد از آنها موحدون از شمال آفریقا میآیند و دوره آخر از سال 632 تا 897 بنینصر یا بنیالاحمر حکومت میکنند. نیمه دوم که بعد از بنیامیه میشود و از سال 422 تا 897، حدود 5 قرن است، حکومتها ملوکالطوایفی است و هر شهر و منطقه یک حکومت مستقل است و مدام هم حکومتهای محلی در جنگ و خونریزی هستند.
شبه جزیره ایبری به روی اسلام آغوش گشوده بود
مردم ایبریا چقدر با اسلام آشنا بودند و اسلام چه نقشی در پیشرفت تمدنی و فرهنگی این سرزمین داشت؟
وقتی مسلمانان وارد شبه جزیره ایبریا میشوند، مردم به نوعی از مسیحیت باور دارند که به آن آریانیسم میگویند. آنها تثلیث را قبول ندارند و میگویند عیسی، انسان است. نگاهشان تقریبا موحدانه است. دقت کنید که سال 92 هجری که مسلمانان وارد شبه جزیره ایبری میشوند، از عمر اسلام 102 سال میگذرد. یعنی بیش از یک قرن است اسلام آمده و مردم غرب هم اسلام را میشناسند و صدای اسلام را شنیدهاند؛ تا جایی که کشورهای آفریقایی بسیاری در شمال آفریقا مثل تونس و مصر مسلمان شدهاند.
شبه جزیره ایبری به روی اسلام آغوش گشود. گمان نبرید که اسلام به عنوان قوم مهاجم یا به ضرب شمشیر وارد ایبریا شد و آنجا را فتح کرد. به هیچ وجه اینگونه نیست. مردم به امید رهایی، اسلام را پذیرفتند. مسلمانان با مسیحیان پیمان بستند و جان و مالشان را تضمین کردند. مورخان سرشناسی در اسپانیا و پرتغال معتقدند که اسلام وقتی به شبه جزیره ایبری میرسد، به عنوان یک دین و نیروی رهاییبخش وارد میشود.
اسلام برای شبه جزیره ایبری دروازه علوم و تمدن به اروپا بود
لیسبون، پایتخت کشور پرتغال در دوره اسلامی لشبونه نام داشت و 500 سال دست مسلمانان بود. در جنوب پرتغال شهری است به نام مرتولا. این شهر 500 سال در تصرف مسلمانان بوده و در دورهای یک صوفی به نام ابنقاضی حکومت کرده که بسیار عادل بوده است. اکنون دو دهه است که هر سال جشنواره دوره اسلامی در مرتولا برگزار میشود و با افتخار از تاریخ اسلامی این شهر صحبت میکنند. هر سال هم در ایام جشنواره بخشی از اماکن تاریخی را که مرمت و کشف کردهاند افتتاح میکنند. به هیچ عنوان خاطرهای که مثلا ما از مغولها به عنوان مهاجم داریم، اهالی آنجا از اسلام ندارند. اسلام برای شبه جزیره ایبری فرهنگ و تمدن را آورد و دروازه علوم و تمدن به اروپا بود.
تمدن و ادبیات مسلمانان در ایبریا/ 400 هزار عنوان کتاب مسلمانان در برابر 600 عنوان کتاب مسیحیان
یک استاد دانشگاه شهر سویا در اسپانیا به من میگفت که شک نکنید رنسانس مدیون اسلام است. اگر مسلمانان وارد اسپانیا نمیشدند و 800 سال اسلام در اروپا مستقر نبود و اندلس اسلامی وجود نداشت، قطعا رنسانس با تأخیر اتفاق میافتاد. در قرن چهارم و پنجم هجری کتابخانه شهر قرطبه (کوردوبای امروزی) 400 هزار عنوان کتاب داشت که 44 کتاب قطور فقط فهرست این کتابها بود. همان زمان کتابخانهای در صومعه سنتگال سوئیس به عنوان بزرگترین کتابخانه عالم مسیحی، فقط 600 عنوان کتاب دارد. این فقط یک مورد است. اساساً اسلام وقتی به ایبریا رسید، به تمدنسازی پرداخت. البته متاسفانه اسلام بنیامیه یعنی اسلام انحرافی وارد آن سرزمین شد.
فکرش را کنید اگر اسلام علوی وارد چنین سرزمینی شده بود، چه اتفاقی میافتاد. بنیامیه یک حکومت فاسد بود و با زور و ستم حکومت را غصب کرده و مجری اسلام شده بود و چارهای هم نداشت و باید دستورات اسلام را پیاده میکرد. با این همه همان تصویری که از فساد آنان در کاخهای سبز دمشقِ معاویه داریم، همان فساد را بنیامیه در چهار قرن حکومت از سال 138 تا 422 به راه میاندازد. همان فساد دایر است، اما اساساً ذات اسلام، ذات فرهنگ پرور و تمدنساز است، هر چند مجریانش فاسد و منحرف باشند.
رشد موسیقی در اروپا توسط یک ایرانی/ گیتار را زریاب به دنیای موسیقی معرفی کرد
در بارگاه هارونالرشید، خلیفه عباسی دیوان موسیقی وجود داشت. آن زمان، مثل الان نبود که اگر کسی بخواهد موسیقی گوش بدهد، ابزار پخش وجود داشته باشد. بنابراین، گروه موسیقی آماده بودند تا هر زمان که خلیفه خواست اجرا کنند. در درباره بنیعباس یک گروه موسیقی بزرگی وجود داشت که یکی از اعضای اصلی و زبده آن ، یک ایرانی بود به نام زریاب که اعجوبه هنر است. او به شدت در دیوان هارون الرشید میدرخشید.
زریاب، هم آهنگساز و ترانه سرا و خواننده است و هم موسیقیدان. خلاصه، یک روز زریاب متوجه میشود که رئیس دیوان موسیقی به او حسادت میکند و احساس میکند میخواهند برایش توطئه کنند. به همین دلیل از بغداد فرار میکند و خود را به آفریقا میرساند و به حکومت بنیامیه اندلس حضورش را اطلاع میدهد و بعد به دستگاه بنیامیه در آندلس میپیوندد. زریاب پدیده عجیبی است که حتی اکنون نیز رد پای او وجود دارد و در کتابهای تاریخی از او یاد میکنند. یک از هزاران کارهای زریاب همین گیتاری است که اکنون سازی جهانی است و در کشورهای اسپانیاییزبان گسترش یافته. این همان عود ایرانی است که زریاب با خود به اندلس برد و یک سیم به آن اضافه کرده و به مرور به گیتار تبدیل شد.
زریاب یک سبک زندگی و فرهنگ و آدابی را با خود به اسپانیا برد. تاریخ میگوید که زریاب در اندلس آرایشگری به درباریها آموزش داده و اولین بار در اندلس خمیردندان درست کرده که هم دندانها را تمیز و هم دهان را خوشبو کند. معرفی قاشق و چنگال هم از دیگر اقدامات زریاب بوده است.
کشورگشایی پرتغالیها مدیون مسلمانان است/ چگونه قاره امریکا کشف شد؟
مبدع و مخترع اسطرلاب یا قطبنمای امروزی، مسلمانان در اندلس بودند و اساسا اگر مسیحیان اسپانیایی و پرتغالی توانستند سرزمینهای جدید را کشف کنند، به خاطر اختراع قطبنما بود و به همین خاطر پرتغالیها معروف به کشورگشایی هستند. سال897 هجری یا 1452 میلادی، سال سقوط مسلمانان در اندلس، به صورت اتفاق سال کشف آمریکا هم هست. کریستف کلمب با قطبنمایی که مسلمانان ساختند، قاره آمریکا را کشف میکند. مسلمانان در 800 سالی که در اندلس حضور داشتند، تمدنسازی کردند. مدنیت ایجاد کردند. فرهنگ و هنر پدید آوردند. جالب است که هنوز بعد از حدود 6 قرن که از سقوط مسلمانان در اندلس میگذرد، تقسیم آب و لولهکشیها موجود است و در برخی روستاها بر اساس آن، آب را توزیع میکنند.
مردم اندلس از مسلمانان و دوره اسلامی خاطرهی بدی ندارند، هرچند روز پیروزی خود بر مسلمانان را که در قرن 9 هجری اتفاق افتاد، جشن میگیرند. نکته مهم بحث فرهنگ و هنر، ادبیات و تمدن است. غرب مدیون اندلس و مسلمانان است. راست این است که اسلام در همان قرن اول منحرف شد که سرگذشت آن را همه میدانیم و برای همین است که بعد از 1400 سال این خاندان را که بنیان انحراف را گذاشتند، لعن میکنیم، چون مسیر کلی و سرنوشت شریعت حقه را تغییر دادند؛ وگرنه اسلام پیام رهاییبخش دارد و فرهنگساز است. اما تقدیر بود که اسلام علوی با شکست روبهرو شود... حادثه عاشورا اتفاق بیفتد و امام آخرش هم به غیبت رود.
شروع انحطاط مسلمانان در اندلس
چگونه مسیحیان در اندلس بر مسلمانان غالب شدند و چرا در سالهای پایانی استقرار، سرنوشت مسلمانان اینگونه شد؟
متاسفانه از همان اولین سالهایی که پای اسلام به اندلس رسید، اختلاف و درگیری بالا گرفت. در همان نیم قرن اول که دوره موالیان بود، در 46 سال، 21 بار حکومت دست به دست شد و در این نیم قرن به شدت مسلمانان دچار تشتت شدند و بنیامیه اساس و بنیان را غلط گذاشت. آنها فونداسیون سیاسی را در اندلس کج ریختند. بعد هم که در شرق عالم اسلامی ساقط شدند، یکی از اعقابشان خود را به اندلس رساند و چهار قرن هم بنیامیه در آندلس ادامه پیدا کرد. از همان ابتدای کار، مسیحیان شمالی کوتاه نیامدند و فرانکها یعنی همین فرانسویهای امروزی هم به ویزیگوتها و مسیحیانی باقی مانده کمک کردند و خلاصه جنگ و گریزها شروع شد.
آنها هم مسیر را یافتند و فهمیدند که مسلمانانی که از شرق آمدهاند، چه ویژگیهایی دارند و شروع به مطالعه کردند تا ویژگیهای مسلمانان را بیشتر و بهتر بفهمند. هر چه جلو رفتیم، خیانتها زیاد شد و در همان چند قرنی که بنیامیه حکومت میکرد، حکومتهای فاسد دائم خیانت میکردند و مدام سرگرم حرمخانههای خودشان بودند و سرزمینها را به تاراج میدادند؛ تا اینکه مسیحیان در قرن پنجم هجری توانستند شهر طلیطله را که پایتخت ویزیگوتها بود، (همین شهر فعلی تولدو که در 80 کیلومتری مادرید است)، از دست مسلمانان باز پس گیرند.
وقتی حاکمان مسلمان برای بقا و حکومت به مسیحیان متوسل شدند/ کینهای که به ضرر مسلمانان تمام شد
بعد از آن حکومتهای مختلف دائم به هم خیانت میکردند و برای این کار از مسیحیان کمک میگرفتند. شبیه احوالاتی که اکنون هم با آن درگیر هستیم. جنبههایی که میتوان به آن فکر کرد، همین بخش است که چرا مسلمانان در اسپانیا دوام نیاورند. دلیل آن خیانت حکومتهای کوچک بود؛ به طوری که مورخی میگوید کینهای که مسلمانان از یکدیگر داشتند، خیلی بیشتر از کینه مسیحیان از مسلمانان بود. درست مثل الان. ببینید آنقدر که عربستان کینه سایر کشورهای مسلمان مثل جمهوری اسلامی ایران را دارد، کینه اسرائیل غاصب را ندارد. مسیحیان از این فضای پر از تنش و اختلاف به شدت استفاده کردند و حتی تاریخ میگوید بعد از سقوط طلیطله، حکام مسلمان به مسیحیان جزیه میدادند. به طور مثال، یحیی بن اسماعیل، امیر طلیطله برای اینکه بر سرزمین سرقسطه (ساراگوسای کنونی) پیروز شود، دست به دامن پادشاه قشتاله شد. در یک دوره هم یک حاکم مسلمان، رسما تحت الحمایه میشود. مورخان از این دوره خیلی بد نوشتهاند؛ تا جایی که امیران مسلمان برای اینکه یک روز بیشتر در مسند حکومت باشند، چقدر سرزمینها را به تاراج دادند. مهمترین اتفاقی که در نیمه دوم تاریخ 800 ساله اندلس میافتد، این است که حکومتهای مسیحی پیمانهای زیادی نوشتند و با این شیوه مسلمانان را خلع سلاح کردند. مثلا در معاهدات صلح، مشخص میکردند که فلان حکومت مسلمان چه تعداد باید سرباز و جنگاور داشته باشد و بیشتر از آن را حق ندارد و مجاز نیست. حتی برای تعداد اسبان جنگی حکومت مسلمانان در آندلس عدد و رقم تعیین میکردند.
آنچه باعث اخراج مسلمانان از اندلس شد
برخی دلیل سقوط مسلمانان در اندلس را فقط فساد و فحشا و حتی شرابخواری عنوان میکنند. از نظر تاریخی چرا مسلمانان پس از هشت قرن در برابر مسیحیان شکست خوردند و از اندلس خارج شدند؟
ببینید! درست است که به لحاظ فرهنگی روز به روز جامعه مسلمان دستخوش تغییرات قرار میگیرد و مشهور است که اندلس با شراب و زن فاحشه ساقط شد، اما به نظر من ماجرا به این صراحت نیست و مورخان معاصر به این چیزها ضریب خیلی زیادی دادهاند. بله، ما کشیش مسیحی داریم که تاکستان بزرگی دارد و تاریخ نوشته که نذر کرد انگورش را شراب بیندازد و آن را رایگان به جوانان مسلمان دهد. طربخانهها و فاحشهخانهها رواج یافت، اما ضریبی که در تاریخ نگاری جدید به این قبیل موضوعات میدهند، دقیق نیست. خیلی زیاد است این ضریب! به نظر من دلیل بزرگ و اصلی انحطاط مسلمانان در اندلس، این است که مسیحیان شمالی به شدت بین ملوکالطوایف اختلاف انداخته و مسلمانان را با یکدیگر درگیر کردند. همین جنگ بین مسلمانان و استمداد از مسیحیان باعث شکست آنها شد. در صفحات تاریخ میبینیم مسلمانان از مسیحیان میخواهند تا فرزندان، زنان و مردان مسلمان سرزمینهای رقیب را اسیر کنند و ببرند!
مسیحیان به پیمان خود وفادار نبودند
مثلا حکومت مسلمان سرقسطه به حکومت مسیحی میگوید به من کمک کن تا بر فلان حکومت مسلمان که رقیب من است، پیروز شوم. من هم در مقابل بخشی از سرزمینهای تصرف شده را به تو میبخشم و تو هرچه خواستی ببر. این اختلاف بین حکومت مسلمانان و توطئه مسیحیان شمال موجب شد تا قوه نظامی و سرمایه انسانی و مادی مسلمانان از بین برود و از طرفی هم جنگ صلیبی به قدرتمند شدن مسیحیان در شمال اندلس کمک کرد و شوالیههای معبد تشکیل شد. در قرن آخر هم میبینیم که قشتاله (کاستیل)، آراگون و پرتغال متحد شدند و ایزابلا، ملکه کاستیل با فرماندو، پادشاه آراگون ازدواج کرد. شرط ازدواج ایزابلا این بود مسلمانان را باید شکست دهی و آنها را اخراج کنی. این دو کشورِ کاستیل و آراگون متحد شدند و به نوعی اسپانیا شکل گرفت. حالا دیگر تمام سرزمینها تصرف شده بود و فقط غرناطه مانده بود. غرناطه یا همین گرانادای امروزی که با کاخهای الحمرا معروف است؛ کاخهایی که از دورهی اسلامی باقی مانده. ابوعبدالله، آخرین امیر غرناطه بود. مسیحیان پیمانی را روی میز گذاشتند که معروف به پیمان سانتافه است با 56 بند. پیمان بدی نبود، اما حتی یک بندش را هم اجرا نکردند. ملکه و پادشاه به شرفشان قسم خورده بودند که آن معاهده را زیر پا نگذارند. اما به گواه تاریخ، به مسلمانان خیانت کردند و بر سر آخرین حکومت اسلامی در اندلس کلاه گذاشتند.
یک مورخ مسیحی میگوید که وقتی غرطانه را تحویل ایزابلا و فرناندو دادند و از شهر خارج شدند، ابوعبدالله ایستاد و شهر را از دور تماشا کرد و گریه کرد و مادرش که عائشه نام داشت به او نهیب زد و گفت: گریه کن!... مثل زنها گریه کن، چون نتوانستی مثل مردان از آن دفاع کنی.
به نظر من یک زن بهترین حرف را لحظات آخر زد، چون فساد و تباهی و دنیاطلبی، اخلاق و شرافت را از بین برده بود. کشور اسپانیا یکدست شد و دیگر هیچ حکومت مسلمانی در آنجا نبود. در پیمان سانتافه، جان و مال مسلمانان تضمین شده بود، اما مسیحیان به آن عمل نکردند و سالها مسلمانان را کشتند و به آنها آسیب رساندند و تا سالهای سال مسلمانان را اخراج کردند و تفتیش عقاید کردند و هر بلایی خواستند سر آنها آوردند که مورخان غربی به مسلمانان باقی مانده در اسپانیا جامعه فراموش شده میگویند. غربیها و مسیحیان، و مشخصا ایزابلا و فرماندو به پیمان سانتافه پایبند نبودند و مسلمانان باقی مانده در سرزمینهای اسپانیایی سرگذشت عجیبی کردند و سرنوشتشان در تاریخ گم شد. سرنوشتی که باید درباره آن حرف زد و به دنبال روایتهای آن رفت.
امروز هم جهان اسلام در امان نیست. برای همین هرچه مطالعه کنیم در این باره باز هم کم است. من سعی کردم به سهم خودم با ساختن فیلم مستند، روایتی از آن دوران ارائه کنم. موضوع هنوز تازه است. البته برای تاریخ هیچ موضوعی کهنه نمیشود. تلاش کردم به این موضوع بپردازم و تمایل دارم که یک روز هم سراغ موضوع سرگذشت مسلمانانی که در قلمروی مسیحیان باقی ماندند، بروم و سرنوشت و پایان کار آنان را روایت کنم.
انتهای پیام/
.: Weblog Themes By Pichak :.